گنجور

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷ - د‌ر مدح فریدون میرزا

 

ای به مشکین موی تو مسکین دلم‌کرده وطن

چون غم آن موی مشکن در دل مسکین من

مه میان انجم از خجلت نگردد آشکار

آشکارت‌گر ببیند در میان انجمن

گر فرو ریزد اگر طلعت فروزی در بهار

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸ - و له فی‌المدیحه

 

بارک‌الله بارک‌الله زان بت پیمان‌شکن

شوخ‌کشمر شمع خلخ‌شاه چین‌ماه ختن

بارک‌الله بارک‌الله زان حریف تندخو

فتنهٔ دل آفت دین شور جان آشوب تن

بارک‌الله بارک‌الله زان نگار نازنین

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۹ - در ستایش شاهزاده اباقاآن میرزا ابن شجاع السلطنه می فرماید

 

تیغ را دانی به استحقاق ‌کبوَد تیغ‌زن

داور کشور گشا فرماندهٔ لشکرشکن

گرز را دانی ‌که باید برنهد بالای برز

بهمن لهراسب‌فر اسفندیار رویین تن

تیر را دانی که باید در کمان آرد کمین

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰ - د‌ر منقبت هژبر سالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید

 

چند خواهی پیرهن از بهر تن

تن رهاکن تا نخواهی پیرهن

آنچنان وارسته شو کز بعد مرگ

مرده‌ات را عار آید از کفن

مر بدن را رخت عریانی بپوش

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه

 

دلی مباد گرفتار عشق چون دل من

که هر دمش به سماک از سمک رود شیون

هر آنکه هست بدو دوستی کند دل او

خلاف من که به من دشمنی کند دل من

دلست این نه معاذالله آفتیست بزرگ

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲ - و له فی ا‌لمدیحه

 

دوش مرا تافت نور عقل به روزن

گفتمش ای از تو جان تاری روشن

ایدک الله ای سروش سبکروح

کز توگران‌جان من همارهٔ ریمن

وفقک الله ای کلیم گران‌قدر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۳ - د‌ر تهنیت خبر بهبو‌دی محمدشاه غازی به فارس و شادمانی حسین‌خان نظام‌الدوله فرماید

 

زآستان خواجهٔ اعظم چراغ انجمن

پیکی آمد تیزگام و نیکام و خوش سخن

نامه یی ‌از خواجه‌ بر کف داشت ‌کز عنوان او

بُد هویدا آیت الطاف حقّ ذوالمنن

زانکه اندر نامه بود این مژده کز تأیید حق

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۴ - در مدح کامران میرزای مرحوم ابن فتحعلی شاه مغفور طاب‌الله ثراه گوید

 

ز یک غمزه ربوده دل ز من آن ماه سیمین‌تن

بود چشمان جادویش چو چشم آهوان پر فن

اگر وقتی صبا آن زلف مشکین را کند افشان

شود پُر دامن‌گیتی ز مشک و عنبر و لادن

بود روزم چو موی او ز هجرش تیره و درهم

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵ - در مدح محمدشاه مبرور و لشکر کشیدن به سمت هرات گوید

 

سخن‌گزافه چه رانی ز خسروان‌کهن

یکی ز شوکت شاه جهان‌سرای سخن

بخوانده‌ایم بسی بار نامهای قدیم

بدیده‌ایم بسی‌کار نامهای کهن

نه از قیاصره خواندیم نز کیان عجم

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶ - در مدح شاهزاهٔ آزاد‌ه هلاکوخان بن شجاع السلطنه

 

مخسب ای صنم امشب بخواه بادهٔ روشن

بیار شمع به مجلس بریز نقل به دامن

بکش ترانهٔ دلکش بنه سپند بر آتش

بسوز عود به مجمر بسای مشک به هاون

مخور چمانه‌چمانه ‌سبوسبو خور و خم‌خم

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۷ - در ستایش جناب جلالت مآب نظام المک فرماید

 

مگر شقیق عقیقست و کوه ‌کان یمن

که پر عقیق یمن شدکه از شقیق دمن

مگر به باغ سراپرده زد بهار که باز

سپاه سبزه وگل صف‌کشید درگلشن

مگر رگه سر پستان نموده دایهٔ ابر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸ - و لی فی‌المدیحه

 

آن خال سیه بر لب جان‌پرور جانان

خضریست سیه‌جامه به سرچشمهٔ حیوان

در سینهٔ من یاد غمش یونس و ماهی

در خاطر من نقش شکن رخش یوسف و زندان

دل در طلبش آب حیاتست و سکندر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹ - ‌در ستایش ولیعهد مغفور عباس شاه طاب‌الله ثراه می‌فرماید

 

الحمدکه از تربیت مهر درخشان

از لاله و گل‌ گشت چمن‌ کوه بدخشان

صحرای ختن شد چمن از سبزهٔ بویا

کهسار یمن شد دمن از لالهٔ نعمان

هامون ز ریاحین چو یکی طبلهٔ عنبر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۰ - در ستایش یکی از سرداران ولیعهد مبرور فرماید

 

امین داور و دارا معین ملت و ایمان

یمین کشور و لشکر ضمین ملکت و هامان

قوام ملت احمد نظام مذهب جعفر

معاذکشور دارا ملاذ لشکر خاقان

نگین خاتم دولت مکین مسد شوکت

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱ - در ستایش شاهنشاه با داد و دین شاه ناصرالدین ‌ادام ا‌لله اقباله و اقام اجلاله فرماید

 

ای رخت خالق خورشید و لبت رازق جان

عارضت آتش سوزنده تنت آب روان

تن تو تالی جانست و لبت والی دل

من بدان تالی دل داده بدین والی جان

تیر مژگان ترا دیدهٔ خلقی ترکش

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طاب‌الله ثراه فرماید

 

ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان

بی‌جانی و پیچان نشود افعی بی‌جان

تو افعی بی‌جانی و ما جمله شب و روز

چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان

بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳ - د‌ر مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور انارلله برهانه می‌فرماید

 

بارهاگفته‌ام ای ری به تو این راز نهان

ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان

که ملک روح و تویی دل نزید دل بی‌روح

که‌ کیا جان و تویی تن نزید تن بی‌جان

فرودینست شنهشاه و تو بستان لیکن

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - ‌در مدح شاهزادهٔ آز‌اده هلاکوخان‌بن شجاع السلطنه می‌فرماید

 

بر یاد صبوحی به رسم مستان

از خانه سحرگه شدم به بستان

دل ساغر و خون باده غصه ساقی

مطرب غم و نی سینه نغمه افغان

آشفته دلم از هوای دلبر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵ - در مدح شاهزادهٔ گردون و ساده فریدون میرزا فرمانفرمای فارس می‌فرماید

 

به عزم پارس دل پارسایم از کرمان

سفر گزید که حب‌الوطن من‌الایمان

مرا عقیده‌ که روزی دوبار در شیراز

به دوستان‌کهن بهینه نوینم پیمان

گمانم آنکه چو در چشمشان شوم نزدیک

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶ - د‌ر ستایش شاه مبرور محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه‌ گوید

 

به عید قربان قربان‌کنند خلق جهان

بتا تو عید منی من ترا شوم قربان

فدایی توام آخر جدایی تو ز چیست

دمی بیا بنشین آتش مرا بنشان

بهار چهر منا خیز تا به خانه رویم

[...]

قاآنی
 
 
۱
۳۲۱
۳۲۲
۳۲۳
۳۲۴
۳۲۵
۳۷۳