عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین اکبرشاه
ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب
تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب
بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد
از شراب تربیت رطل گران آفتاب
دولت جمشید همدوشی کند با دولتت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۸ - در مدح حکیم ابوالفتح
زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد
فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند
بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۹ - در تعزیت ابوالفتح و تهنیت خانخانان
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - در مدح حکیم ابوالفتح
صاحبا عید بر تو میمون باد
عید نیز از رخت همایون باد
هر متاعی که ملک تهنیت است
نزد روز و شب تو مرهون باد
آستانت پناه دورانست
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۱ - در وصف کشمیر
هر سوخته جانی که به کشمیر درآید
گر مرغ کباب است که با بال پر آید
بنگر که زفیضش بشود گوهر یکتا
جاییکه خزف گر رود آنجا گهر آید
وآنگه بچنین فصل که در ساحت گلزار
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۲ - درشکایت از وضع زمان
سری در عهد ما سامان ندارد
کسی کو آب دارد نان ندارد
منادی میزند در شش جهت بانگ
که درد مفلسی درمان ندارد
بشیرینی سخاوت جان بود لیک
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۳ - در مدح حکیم ابوالفتح
داورا! سال نوت محفل طراز سور باد
تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد
تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنیت
جملگی در ساحت سال نوت محصور باد
از در دروازه نوروز تا میدان عید
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام
جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار
مرا زمانهٔ طنّاز دست بسته و تیغ
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۵ - درمدح حضرت رسول «ص»
سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور
شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
بدل ز شاهد بزم ازل ندا آمد
که ای تمام وفا از رضای ما بس دور
زهی اطاعت حسن ادب خهی طاعت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۶ - تجدید مطلع
زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور
مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی
زمانه فاصله یابد میان سایه و نور
بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۷ - در مدح خان خانان
تابازم از وصال جدا کرد روزگار
با روزگار شوق چهها کرد روزگار
آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل
بند قبای هجر گشا کرد روزگار
آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۸ - درثنا وستایش
آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز
بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
وه چه شب، سرمه آهوی غزالان ختن
وه چه شب ، وسمه ابروی عروسان طراز
خواب نی زاویه داد در او والی حسن
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۹ - در مدح جلال الدین اکبرشاه
کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس
تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس
بعشوه باج گرفتی زبوستان افروز
اگر چو چشم تو بودی کرشمه دان نرگس
فتاد چشم تو بیمار و ترک عشوه گرفت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۰ - درستایش حضرت امیر علیه السلام
این بارگاه کیست که گویند بی هراس
کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
منقار بند کرده ز سستی هزار جا
تا اولین دریچه آن طایر قیاس
آورده گوشوار مرصع بهدیه عرش
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۲ - در ستایش رسول اکرم «ص»
ای مهر تو جان آفرینش
نعت تو زبان آفرینش
لطف تو چمن طراز امکان
خشم تو خزان آفرینش
جودت همه بخش عالم کون
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۳ - درستایش حکیم ابوالفتح
صبحدم کز دریچه ادراک
نگرستم به ساحت افلاک
شاهد طبع خویشتن دیدم
رسته از قید آب و آتش و خاک
بند برقع گشاده و سرمست
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۴ - در منقبت علی علیه السلام
تبارک الله از این آسمان شتاب کرنگ
که نعل آینه رنگش ندیده رنگ درنگ
اگر بساحت میدان او در آید غم
وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ
در این هوس که رود همعنان او نفسی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۵ - تجدید مطلع
منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ
نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ
بزیر سایه طوبی غنوده ام یعنی
نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
بچار بالش تسلیم تکیه کرده مدام
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حکیم ابوالفتح
چهره پرداز جهان رخت کشد چون بجمل
شب شود نیمرخ و روز شود مستقبل
چشم شب تنگ شود دایره مردمکش
دیده روز بتدریج برآید احول
مردم دیده آن ژاله و گرما بصفت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۷ - تجدید مطلع
ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل
چشم روح القدس از شوق جمالت احول
مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن
تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل
از دل و دامن آلوده در یأس مزن
[...]