گنجور

 
عرفی

داورا! سال نوت محفل طراز سور باد

تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد

تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنیت

جملگی در ساحت سال نوت محصور باد

از در دروازه نوروز تا میدان عید

هم چنین آرایش بازار عمرت سور باد

میرابوالفتح آفتاب اوج عزت نام توست

این مبارک نام یارب تا ابد مذکور باد

گفت رای صائبت صنعت نگار عالمم

آسمان گفت آفتاب من ترا ، مزدور باد

دولتت در باغ عالم گفت شهلا نرگسم

زهره گفتا چشم من چون چشم تو مخمور باد

هر معمائی کش افزایش بود مصداق اسم

در میان کودکان دولتت مشهور باد

هر لغت کاندیشه یابد بهر مفهوم ابد

جمله بر عنوان لوح هستیت مسطور باد

در سماعند از صریر خامه ات اسرار غیب

حشر و نشر لفظ و معنی ازدم این صور باد

دولتت بر دشمنان نیش است و بر احباب نوش

نوش و نیش هر دوکون از فیض این زنبور باد

نه فلک محصور باد اندر حصار دولتت

نی غلط گفتم فضای لامکان محصور باد

شاخ تا کی کش بود بخت بلندت باغبان

طارم گردون شکن زان شاخه انگور باد

قبضه شمشیر کینت دستگاه آفت است

سایه شمشاد رایت چشمه سار نور باد

عالم عیشت که تا تطبیق شرع آید قدیم

آسمان او بهشت و زهره او حور باد

عالمی هست ار جز این عالم که او را ناظم است

هم ترا با ناظمش عدل ترا مزدور باد

بهر اخذ نعمت تسخیر عالم بردرت

دامن دریوزه بر کف سایه باد و نور باد

گر قضا خود را شمارد دستیار حکم تو

جای تعزیر است اما گویمش معذور باد

در محیط عشق موسایی که موجش دائم است

لجه قرب ترا هر موج ، کوه طور باد

عشقت از بازیچه در بزمی اگر مستی کند

شیشه می را شکستن برسر فغفور باد

مدح لایق مشکل است اما بملک مدح تو

رایت اندیشه روح القدس منصور باد

چون دعای شاعرانه نیست عرفی بی اثر

ساده گویی کن بگو هستیت نامحصور باد