گنجور

کسایی » دیوان اشعار » حکمت

 

چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه

زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه

اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند

که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه

چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید

[...]

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس

 

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » ای طبع سازوار ...

 

ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود

با من همی نسازی و دایم همی ژکی

وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام

گویی که شیر مام ز مادر همی مکی

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » وصف شراب

 

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » می و ماه و مریخ

 

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » بخشندگی ممدوح

 

کفت گویی که کان گوهرستی

کزو دایم کنی گوهر فشانی

چو جانت از جود و رادی کرد یزدان

تو بیجان زنده بودن کی توانی ؟

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » تف و تاب

 

از بهر که بایدت بدین سان شبگیر

وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب ؟

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱

 

بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق

از می چه فایده ست به زیر نهنبن

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲

 

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود

میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳

 

جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت

جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت

جز این داشتم اومید و جز این داشتم الچخت

ندانستم از او دور گواژه زندم بخت

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴

 

مردم چو با ستور موافق بود به فعل

چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵

 

چون که یکی تاج و بَساک ملوک

باز یکی کوفتهٔ آسیاست

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۶

 

رودکی ، استاد شاعران جهان بود

صدیک از وی تویی کسایی ؟ پَرگست !

خاک کف پای رودکی ، نسزی تو

هم بشوی کو بشد چه خایی برغست ؟

کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت

[...]

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۷

 

یکی جامه وین بادروزه ز قوت

دگر اینهمه بیشی و برسری است

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۸

 

با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۹

 

باد و گردم نکرد زشتی هیچ

با دل من چرا شد ایدون زشت

زانکه خویی پلید کرد مرا

هر که را خو پلید ، هست پلشت

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۰

 

از راستی تو خشم وری دانم

بر بام چشم سخت بود آژَخ

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۱

 

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۲

 

مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد

و گر تنت خراب است بدین آب کن آباد

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۳

 

افراز خانه ام ز پی بام و پوشش

هر چم به خانه اندر ، سر شاخ و تیر بود

کسایی
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۶۵۳۱