ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۱
چو برکتخدایی ببستی میان
نخستین هزینه بنه در میان
که گر بیهزینه بخواهی بیوک
دوشنبه بود سور وآدینه سوگ
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۲
پس آنگه خود از بهر خود خواهزن
بهدلخواه بگزبن یکی شاه زن
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۳
گرت خواسته باشد اندر کمر
نخست آبورز و زمینی بخر
کزان ورز اگر هیچ ناید به دست
بن و بیخ باری بجای خود است
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۴
همی تا توانی سخن نرم دار
دل مردمان با سخن گرم دار
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۵
کسی را میازار در گفتگوی
به کین و زیان کسان ره مپوی
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۶
گرت خواسته هست از آن خواسته
رخ رادمردی کن آراسته
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۷
مزن گام با کس به راه فریب
که این راه دارد سر اندر نشیب
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۸
مه و پیشوا را گرامی شمار
سخنشان به جان و به دل برگمار
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴۹
اگر وام خواهی ز خویشان بجاست
ز بیگانه وام ار ستانی خطاست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۰
گرت خویش باشد زن شرمگین
ورا شوی دانای زیرک گزین
جوان خردمند داننده راه
بود همچو ورزیده خاک سیاه
که چون از برش تخم بپراکنی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۱، ۵۲
سخن جز به اندیشه با کس مکن
یکی مرد باش آشکارا سخن
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۳
به مرد بدآیین مده وام هیچ
وگر وام خواهد ازو رخ بپیچ
گه وام دادن ره داد پوی
به آیین بده وام و بیشی مجوی
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۴
زن باخرد را ز جان دوست دار
که باشد زن باخرد دستیار
زنی جوی فرزانه و شرمگین
هشیوار و آرام و آرزمگین
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۵
تهیدست مرد جوانمرد راد
چو دخت از تو خواهد ببایدش داد
چو شد مرد، کارآگه و خوبخیم
نباشد ز درویشیاش هیچ بیم
چه باک ارنه بالایش آراسته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۶
بهمردمبر افسوس و خواری مکن
بویژه به مهسال مردکهن
که روزی تو مهسال گردی و پیر
همان بینی از رببدکان هژبر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۷
به زندان مکن آبرومند را
میفکن نهال برومند را
(جوان گنه کاره دربان مکن
به زندان مر او را نگهبان مکن)
کسی کاو ندارد ز یزدان هراس
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۸
چو داری پسر ده به فرهنگیان
دبیری بیاموزش اندر میان
دبیری ورا دیده روشن کند
دلش خرم و مغز گلشن کند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۹
چو خواهی به تیزیسرایی سخن
نگه کن بدان گفتهٔ خویشتن
بساگفته کان را نبایست گفت
بسا گفته کآن را نباید نهفت
بهجای خموشی سخن سر مکن
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۶۱
کسی کشفکندیوکردیشخوار
مدارش به نزدیک خویش استوار
چو خواهی کنیدستکیری زکس
بجوی آبرومند نادسترس