کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۷ - و قال
هیچ صحبت مباد با عامت
که چو خود مختصر کند نامت
صحبت عام در بهشت ، آباد
مرگ بهتر ، که مرگ عامی باد
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۸ - و قال
زهی سپهر محلی که دون رتبت توست
هرآنچه عقل زاقسام آفرین داند
تویی که شخص هنر از طوارق حدثان
حریم جاه ترامعقلی حصین داند
بدان نشاط فلک گرد خویش میگردد
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۹ - و قال ایضاً
آیا ستوده خصالی که بر سپاه نیاز
همیشه خیل عطای تو هست مستولی
از آن سؤال که در خدمتت اشارت رفت
جواب باز ده ارفملیت ورقولی
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۰ - و قال ایضاً
نیست معلونه مگر این شجره
که بجز غصه ندارد ثمره
قربت این شجره هست مرا
همچو بر آدم قرب شجره
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۱ - و قال ایضاً
مفتی ملت انعام و کرم
اندرین حال چه می فرماید؟
در حق شخصی درمانده چنان
که برو خلق همی بخشاید
خفته بیمار بکنجی اندر
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۲ - وقال ایضاً
هرچه آن از مراسم سخن است
روزگارش گذاشتست بمن
زان چه حاصل ، چو روزگار دمی
نگذارد همی مرا بسخن
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۳ - و قال ایضاً
آنچنان گشتهای نهان پس ریش
کز تو جز چشم هیچ چشم ندید
به جز از ریش مرد ریک تو کس
سپر گاو راز پشم ندید
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۴ - و قال ایضاً
ز خط عارض ترکان لشکر
مرا این فایده تا جاودان بس
که خط از عارض ترکان لشکر
ز شرمش برنیارد سر ازین پس
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۵ - ایضاً له
هر کرا قربت تو بیشترست
دانک او از همه درویشترست
وانک او دورترست از برتو
بعنایت ز همه پیشترست
دست چپ گرچه بدل نزدیکست
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۶ - ایضاً له
هر خردمند که او را درم و سیم بود
خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
بدگر کس ندهد برطمع سود که او
می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۷ - ایضاًله
بس پراکنده و پریشانم
ره فراکار خود نمی دانیم
هیچ جرمی نکرده محبوسیم
بی اوامی اسیر زندانیم
همجو خفاش روزکور همه
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۸ - ایضاً له
ای ز وصف مکارمت قاصر
هر فصیحی و مدحتآرایی
تویی آنکس که در دیاکرم
چشم عقلت ندید همتایی
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۹ - ایضاً له
خیز تا زار و گریه برگیریم
خوش بگرییم و یه در گیریم
نوحه های جگر خراسش کنیم
چون بپایان رسد ز سرگیریم
سرتابوت خواجه بازکنیم
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا
شگرف برگ نها دست دررزان انگور
در خزانه گشادست بر خزان انگور
نگر نگر که ز یک دانه ها هزاران شاخ
ز سوی ساحل بحرین کاروان انگور
بدر لؤلوی خوشاب پیش تخت عریش
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳۱ - و له ایضاً
گشاده در مه مهراز رخان نقاب انگور
نموده عقد پراز لؤلؤ خوشاب انگور
فراز دیدۀ مخمور خوب می بندد
زشعرم مسکی و مخمری دو صد نقاب انگور
.............................................
[...]
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۳
آگاه ز حال من سر گشته نیی
کز عشق چو من زیرو زبر گشته نیی
آن روی چو روز را مگردان از من
شکرانۀ آنکه روز برگشته نیی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۴
زلف تو چو بروی تو افتد گویی
در شب بچراغ می کنم دلجویی
نی نی که سر زلف تو جای دل ماست
کردی تو بجای دل ما نیکویی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۵
ای بی خبر از عاشق شیدا که تویی
وی عشوه فروش سر و بالا که تویی
آنجا که تویی، درد و غم اینجا، که نیم
و آنجا که نیم، جان و دل آنجا که تویی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۶
ای ترک چرا چهره برافروختهای
خود از همه چیز کینه اندوختهای
این تنگ فرو گرفتنت بر مردم
مانا که ز چشم خویش آموختهای
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۷
ای مشک تو باری ز کجا آمدهای؟
بر بوی دو زلف یار ما آمدهای
از مادر اگر نه به خطا آمدهای
از ترکستان سیه چرا آمدهای؟