گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - طلب آمرزش

 

عمری به باد رفت و به جا ماند این کتاب

باشدکشی بخواند وآمرزش آورد

ای مهربان رفیق که خواندی کتاب من

شاید به چشم ذوق تو صد عیب برخورد

گر عیبی اندر آن نگری عیب‌پوش باش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

زین مردم دل‌سیاه‌، رخ دارم زرد

بیدردی خلق دردم افزود به‌ درد

جز خوردن‌ خون‌ دگر چه‌ می‌ شاید کرد

خون‌ باید خورد و باز خون‌ باید خورد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۱

 

مشو هم‌خور و خفت‌بامست‌مرد

که آمیزش مست رنجست و درد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۸، ۲۹

 

مشو در خورش باکسان هم‌نبرد

دل میزبان را میاور به درد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد

وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نمرد

تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سینه فشرد

لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » شام ایران روز باد

 

غافل از این کاسمان هر روز بازی‌ها کند

برخلاف رای مرد

ملت بیدار دل‌، گردن فرازی‌ها کند

روز پیکار و نبرد

کردگار دادگستر, کارسازی‌ها کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

تاخت پور اردوان آنجا که بود آن شیرمرد

گفت ‌هان بر دشت من‌ رفت این هنر وین کار کرد

اردشیرش گفت گرد کذب و رعنائی مگرد

آن تو و تیر و کمان و آن گور و آن دشت نبرد

اردوان آنجا شد و برتافت زان گفتار سرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

آن کنیزک را به پنهان بود ره با شیرمرد

رفت و راز اختران را در بر او فاش کرد

اردشیرش گفت‌ باید جست ‌و رست از رنج و درد

شب چو خرگاه سیه زد زیر طاق لاجورد

زین نهادند از بر دو تازی اسب رهنورد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

خیل عریان عرب غالب نیامد در نبرد

کاختلافات بزرگان کرد با ما هرچه کرد

هشت بغی زیردستان دردها بر روی درد

خاک یاغی شد کجا خون دل پرویز خورد

چهر ملک از قتل آذرمی و پوران کشت زرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

در اوان کودکی بر قصد پیکار و نبرد

شد ز لاهیجان سوی خلخال با هفتاد مرد

پس بار زنجان شد و یاران خود راگردکرد

زان سپس زی شیروان بشتافت با ساز نبرد

وز سر شروان شه از مردانگی انگیخت کرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

از پس مرگش در ایران فکر نام و ننگ مرد

خون او گفتی که نقش عزت از ایران سترد

ماند ایران در شمر همباز کشورهای خرد

انگلیس و روس از آن‌ ساعت در ایران دست برد

قدرت همسایگان یکسان گلوی ما فشرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

این عرض گر فتد به جوهر فرد

شود از جزء جمع اشیا طرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

باری این جمله زود می‌گذرد

لیک دهر این ز یاد می‌نبرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - جواب بهار به ادیب‌ السلطنهٔ سمعین «عطا»

 

فخر دیگر که این گرامی‌مرد

در چنین نامه یادی از من کرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه

 

لیک نفاق آمد و کرد آنچه کرد

تا که فتادیم بدین رنج و درد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - جو یک مثقالی

 

شحنه ‌حکایت ‌به ‌ملک‌ عرضه کرد

شاه ‌عجب ‌داشت ‌از آن هر سه‌ مرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - موقوفه و موقوفه‌خوار

 

گر نخورم من دگری می‌خورد

ور نبرم من دگری می‌برد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس

 

من‌آن‌روزی که بودم جوجه‌ای خرد

کلاغ از پیش رویم جوجه‌ای برد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - نتیجه

 

چو ترسی در دل کودک مکان کرد

ببالد هر چه بالاتر رود مرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

اگر نگریزد از میدان او مرد

شود پیروز در پایان ناورد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۴۶
۳۴۷
۳۴۸
۳۴۹
۳۵۰
۳۵۶
sunny dark_mode