گنجور

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹ - شرم و عفت

 

نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی

من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی

من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت

عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی

چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰ - نای شبان

 

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی

تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی

آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن

گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن

[...]

شهریار
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی

 

چون زلف توام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۴۴ - پیمان شکن (ابوعطا)

 

آخر روا نیست ای یار جانی

با مهربانان نامهربانی

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن

 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته‌ای افسرده‌جانی

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن

 

یکی آن شب که با گوهرفشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

رهی معیری
 
 
۱
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
sunny dark_mode