عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴
ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم
عارض تو بی قلم خط زده بر لوح سیم
روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام
عقل میان بسته چست بر سر کویت مقیم
در یتیم توام تا که درآمد به چشم
[...]
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید
چون نه جامه دست دادش نه گلیم
بر مرقع دوخت ده پاره ادیم
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف
گرچه نام یوسفش بودی ندیم
نام او در جان خود کشتی مقیم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
آن دگر گفتش که یاران قدیم
از تو رنجورند و مانده دل دو نیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
دل سوار مملکت آمد مقیم
روز و شب این نفس سگ او را ندیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار مردی پاکدین
گر نسوزی آن پلاس اینجا ز بیم
کی رهی فردا ز پهنای گلیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
گفت آن دیگی که امشب بس عظیم
برنهادم من در اسرار قدیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم
نیست درخورد تو این در یتیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
گر کسی گستاخیی یابد عظیم
بعد از آنش از پی درآید هیچ بیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
تو که باشی تا در آن کار عظیم
یک نفس بیرون کنی پای از گلیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
عابدی بودست در وقت کلیم
در عبادت بود روز و شب مقیم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » پیام خداوند به بندگان توسط داود
من چو استحقاق آن دارم عظیم
میپرستیدیم نه از اومید و بیم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
شیخ مهنه بود در قبضی عظیم
شد به صحرا دیده پر خون، دل دو نیم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
رند گفتش گر گدا میگوییم
عشق بازی را ز تو کمتر نیم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر، پس چیم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
من چو او را دیده یا نادیدهایم
در میان این و آن شوریدهام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
روز و شب رویی چو زر، اشکی چو سیم
منتظر بنشسته بودی دل دو نیم
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه
یکی ترسای تاجر بود پر سیم
که او را خواجگی بودی در اقلیم