عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۸
ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای
پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای
آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب
قوت دلم بده ز دو یاقوت جانفزای
اندر هوای روی تو ای آفتاب حسن
[...]
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۲۹
جانی که به راه رهنمون دارد رای
وز حسرت خود میان خون دارد جای
عقلی که شود به جرعهای درد از دست
در معرفت خدای چون دارد پای
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۵
شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پای
سر سوخته پای بسته نی بند و گشای
کس چون من اگر چه پای بر جا نبود
از آتش فرق، پای من رفت ز جای
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۴
شمع آمد وگفت: آمدهام شب پیمای
تا بو که از آتش برهم در یکجای
آتش چو به پای رفت شد عمر به سر
برگفتمت این حدیث از سر تا پای
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
هست کاری پشت و رو نه سر نه پای
روی در دیوار و پشت دست خای
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
در تحیر طفل میزد دست و پای
آب بردش تا بناب آسیای
عطار » منطقالطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلةامیرالمؤمنین علی رضی الله عنه
ساقی کوثر، امام رهنمای
ابن عم مصطفا، شیرخدای
عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
از وجودت تا بُوَد مویی بهجای
بیوفایت خوانم از سر تا به پای
عطار » منطقالطیر » داستان همای » احوال سلطان محمود در آن جهان
خشک بادا بال و پر آن همای
کو مرا در سایهٔ خود داد جای
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف
چون ز خواب خوش بجنبید او ز جای
جبرئیل آمد که میگوید خدای
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز
خورد سوگندان که در ره هیچ جای
نه باستادم نه بنشستم ز پای
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
چون مرید شیخ باز آمد به جای
بود از شیخش تهی خلوتسرای
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
از رهش بردی، به راه او درآی
چون به راه آمد، تو همراهی نمای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
هم ندید آن بنده را، گفت ای خدای
سوی او آخر مرا راهی نمای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
هست قصری زرنگار و دلگشای
خلق را نظارهٔ او جان فزای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عنکبوت و خانهٔ او
ناگهی باشد که آن صاحب سرای
چوب اندر دست، استاده بپای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
دیگری پرسید ازو کای رهنمای
چون بود گر امر میآرم بجای