گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱

 

بحری که در آسمان زمین خواهد بود

آنجا وینجا همان، همین خواهد بود

از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست

آن دریا را قطره چنین خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲

 

آن بحر که در یگانگی اوست یکی

یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی

گر هژده هزار عالم افتد در وی

حقّا که از او برون نیاید سمکی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳

 

گردِ تو درآمده چنین دریایی

تو راه به یک قطره نبردی جایی

دانی که درین عالم پر سر چونی

چون در چمن بهشت نابینایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴

 

یک روی به صد روی همی باید دید

یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید

پس هژده هزار عالم و هرچه دروست

اندر سر یک موی، همی باید دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۵

 

راهی که همه سلوک وی باید کرد

کی، نتوان گفت از آن، و طی باید کرد

راهیست که هر قدم که بر میگیری

اول قدمت به قطع پی باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۶

 

آخر روزی دلت به درگه برسد

جان تو به مقصود تو ناگه برسد

صد عالم پر ستاره میبینی تو

چون جمله به یک برج رسد ره برسد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷

 

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

از جلوهگری نور اوست ای درویش!

تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست

چون جلوه کند ترک، نماند پس وپیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸

 

عالم همه گفت و گوی خود میبیند

بر سالک جست و جوی خود میبیند

هرچیز که هست جمله چون آیینهست

در دست گرفته روی خود میبیند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹

 

پیوسته دلی گرفته از غیرت باد!

در بادیهٔ یگانگی سیرت باد!

هر نقش که از پرده برون میبینی

چون پرده براوفتد، همه،‌خیرت باد!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۰

 

خود را، سوی خود،‌رهگذری باید کرد

وین کار قوی نه سرسری باید کرد

هر چیز که هست هر یکی آیینهست

در آینهها جلوهگری باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۱

 

هر جان که به راه رهنمون مینگرد

چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد

چون چل بگذشت آفتابی بیند

کز روزن هر ذرّه برون مینگرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۲

 

یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز

کلّی همه آنست و عزیز است آن چیز

هر چیز که جان حکم کند کاین آنست

آنست و ورای حکم نیز است آن چیز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۳

 

چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من

کیفیت آن نه تو بدانی و نه من

گر برخیزد پردهٔ پندار از پیش

او ماند و او، نه تو بمانی ونه من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۴

 

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد

در مغزِ زمین و آسمان میتابد

یک ذرّه بود در او همه روی زمین

ماهیست کز آسمانِ جان میتابد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۵

 

چیزی که ورای دانش و تمییز است

چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است

بودیست که بودها در او نابود است

چیزی است که چیزها در او ناچیز است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۶

 

آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!

نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!

جز هستی و نیستی نمیدانی تو

وان نیست ازین دو قسم، شب خوش بادت!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۷

 

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

از پرده کجا تمام بیرون آید

یک قطره از آن بحر که ما میگوییم

از هژده هزار عالم افزون آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۸

 

غوّاص در اوّل قدم از فرق کند

تا در دریا سلوک چون برق کند

دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد

با چشم زنی هر دو جهان غرق کند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۹

 

جایی که درو نه شیب ونه بالا بود

نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود

هر چیز که جُست مردِ جوینده بسی

چون آنجا شد همه تمام آنجا بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۰

 

آن بحر که دم به دم فزون میجوشد

وز حسرت او هزار خون میجوشد

گویی که به نوعی دگر و شکل دگر

هر لحظه ز هر ذرّه برون میجوشد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵