عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » المقالة الخامس عشر
درآمد پنچمین فرزندِ هشیار
پدر راگفت کای دریای اسرار
من آن انگشتری خواهم باخلاص
که در ملکت سلیمان گشت ازان خاص
پری و دیو در فرمانش آمد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » جواب پدر
پدر گفتش چرا ملکت بکارست
که گر دستت دهد ناپایدارست
چنین ملکی چنان بِه، هم تو دانی،
که در باقی کنی چون هست فانی
وگر در ملک ظلمی کرده باشی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن
مگر محمود میشد در شکاری
جداماند او ز لشکر برکناری
بنزدیکش یکی ده بود میدید
بجائی بر سر ده دود میدید
فرس میراند شه تا پیش آن زود
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۲) حکایت شیخ و مرغ همای
مگر میرفت شیخی کاردیده
بره در دید طاقی برکشیده
همائی کرده از کج بر سر او
بگسترده ز هم بال و پر او
زبان بگشاد و گفت ای مرغ ناساز
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر
بسنجر گفت غزّالی که ای شاه
برون نیست از دو حالِ تو درین راه
اگر بیداری اینجا چون نشینی
که تا برهم زنی دیده، نه بینی
وگر تو خفتهٔ این پادشائی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود
مگر محمود میشد با سپاهی
ز هامون تا بگردون پایگاهی
سپه میراند هر سوئی شتابان
که تا صیدی بیابد در بیابان
خمیده پشت پیری دید غمناک
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۵) حکایت سلطان محمود و گازر
مگر میرفت محمود جهاندار
بره درگازری را دید در کار
کشیده پشتهٔ کرباس دربند
بدو گفت این همه کرباس را چند
جوابش دادگازر کای شهنشاه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۶) حکایت حکیم با ذوالقرنین
حکیمی دید ذوالقرنین در راه
بذوالقرنین گفت آن مردِ درگاه
که آخر گرد عالم چند گَردی
که عالم جمله پُر آشوب کردی
سکندر گفت نیمی از اقالیم
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۷) حکایت پادشاه و انگشتری
جهان را پادشاهی پاکدین بود
که مُلک عالَمش زیرِ نگین بود
نبودش در همه عالم نظیری
که بودش از همه عالم گزیری
سواد ملکش از مَه تا به ماهی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۸) حکایت ابراهیم ادهم با خضر علیه السلام
نشسته بود ابراهیمِ ادهم
پس و پیشش غلامان دست بر هم
یکی تاج مرصّع بر سر او
بغلطاقی مغرّق در بر او
درآمد خضر بی فرمان در ایوان
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه
مگر محمود میشد با سپاهی
رسیدش پیش درویشی براهی
سلامی کرد شاه او را دران دشت
علیکی گفت آن درویش و بگذشت
بلشکر گفت شاه پاک عنصر
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت
مگر شد سنجر پاکیزه اوصاف
بخلوة پیشِ رکن الدینِ اکّاف
زبان بگشاد شیخ و گفت آنگاه
کزین شاهی نیاید ننگت ای شاه؟
که هرگز پیر زالی پُر نیازی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۱) حکایت آن مرد که صرّۀ در میان درمنه یافت
برای درمنه برخاست آن پاک
درمنه چون برون میکرد از خاک
برون افتاد حالی صرّهٔ زر
ازان غم دست میزد سخت بر سر
بحق گفتا که کردی تیره روزم
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن
مگر یک روز محمود نکو روی
ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
بره در پیشش آمد پیرزالی
عصائی چون الف قدّی چو دالی
یکی انبان بگردن برنهاده
[...]