عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید
بعد از این وادی توحید آیدت
منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » عقیدهٔ دیوانهای دربارهٔ عالم
گفت آن دیوانه را مردی عزیز
چیست عالم، شرح ده این مایه چیز
گفت هست این عالم پر نام و ننگ
همچو نخلی بسته از صد گونه رنگ
گر به دست این نخل میمالد یکی
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد
رفت پیش بوعلی آن پیر زن
کاغذی زر برد کین بستان ز من
شیخ گفتش عهد دارم من که نیز
جز ز حق نستانم از کس هیچچیز
پیرزن در حال گفت ای بوعلی
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار
گفت لقمان سرخسی کای اله
پیرم و سرگشته و گم کرده راه
بندهای کو پیر شد شادش کنند
پس خطش بدهند و آزادش کنند
من کنون در بندگیت ای پادشاه
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند
از قضا افتاد معشوقی در آب
عاشقش خود را درافکند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر
این یکی پرسید از آن کای بیخبر
گر من افتادم در آن آب روان
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه
گفت روزی فرخ و مسعود بود
روز عرض لشگر محمود بود
شد به صحرا بیعدد پیل و سپاه
بود بالایی، بر آنجا رفت شاه
شد بر او هم ایاز و هم حسن
[...]