ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۳ - در رثاء مرحومه دُرَّةُ المَعالی
ز درج دیده در آورده ام لَالی را
نثار مقبره ی درة المعالی را
گمان برم که برای چنین نثاری بود
که درج دیده بیندوخت این لَالی را
اگر نه دیده به من همرهی کند امروز
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۶ - امتحان خطّ و سخن
امیر کرد مرا امتحان به خطّ و سخن
به روزِ غُرّۀ شَوّال عیدِ روزه شکن
به پایمردیِ دانش من امتحان دادم
چنان که گفت امیرم که مرحبا اَحسَن
ز خطّ و شعر به هر کس غَرامتی برسد
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۸
چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید
راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید
جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس
می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید
گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱۶
باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من
تا سحر سودایِ آن زلفِ چو زنجیر است و من
دیگران سر مست در آغوشِ جانان خفته اند
آنکه بیدارست هر شب مرغِ شبگیر است و من
گفته بودم زودتر در راهِ عشقت جان دهم
[...]
ایرج میرزا » قالبهای نو » شمارهٔ ۲ - بامداد
صبح دم کاین طایر چرخ آشیان
آفتابی گردد از بالای کوه
تفته رخ، بال کوبان، پرزنان
از پر و بالش چمن گیرد شکوه
نغمه خوان مرغ سحر بر شاخسار
[...]