گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۵

 

پیش تو عرضه می کنم حال تباه خویش را

تا تو نصیحتی کنی چشم سیاه خویش را

سرزنشم مکن که تو، شیفته تر ز من شوی

بینی اگر به ناگهان چشم سیاه خویش را

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۹۲

 

تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم

یا به جای تو کسی جویم و در بر گیرم

بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری

پاره سازم کفن و زندگی از سر گیرم

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۷۵

 

[چه] موجب است که با ما بجز جفا نکنی؟

چه دیده ای که نگاهی به سوی [ما] نکنی؟

به زیر سایه زلف تو آمدم زنهار!

که همچو ذرّه سراسیمه ام رها نکنی

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - خوش

 

آفتابی که بنده سرگردان

نام او را چو ذرّه در طلب است

زلف بر رخ نهاد و من گفتم

سر خورشید در کنار شب است

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

بر معشوقم آمد رکن فصّاد

ز ساق نازک دلخواه رگ زد

بزد بر یک رگ او نیش و گویی

مرا آن نیش بر پنجاه رگ زد

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - امیر

 

در میان آر می که نام بتی‌ست

عقلِ هر کس ز کُنهِ آن قاصر

اوّلِ اوّل است اوّلِ او

آخرِ اوست آخرِ آخر

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - کمال

 

از مرد بخیل نیست طرفه

کاو سر بنهد برابر مال

لیکن ز کریم بس عجب بُود

کاو سر بنهاد بر سر مال

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

مدح تو گفتم و چو بود دروغ

من پشیمان شدم از آن گفتن

بعد ازین هجو تو نکو گویم

سخن راست را توان گفتن

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

گر تو می‌گویی نبودَستَم تو را

پیش ازین مفعول، الحق بوده‌ای

بوده‌ام من فاعل مختار تو

تو مرا مفعول مطلق بوده‌ای

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

هرچه پیش آید از زمانه تو را

از نکوحالی و ز بدحالی

دل بدان شاددار و غصّه مخور

که نباشد ز حکمتی خالی

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۱

 

ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا

در عهد ازل بهشت و دوزخ پیدا

بزم تو بهشت است و مرا جرمی نیست

چون است که در بهشت ره نیست مرا

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۲

 

بر دست یکی تیغ چو آب است مرا

کز وی همه ساله فتح باب است مرا

پیوسته دل خصم کباب است مرا

وز کلّه او جام شراب است مرا

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۳

 

چشم تو که خواب عالمی بست به خواب

خلقی ز غمش بی خود و او هست به خواب

ترک است و درون پاک دارد مگذار

کاندر بر زنگیان رود مست به خواب

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴

 

ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است

بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است

گر تو دهن و میان جانان بینی

معلوم تو گردد که دو عالم هیچ است

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۵

 

گفتم: سر زلف تو بسی سرخورده است

گفتا: که بنه سرت گر اندر خورده است

گفتم: روزی ز قامتت بر بخورم

گفتا: که ز سرو کی کسی برخورده است

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۶

 

بر روی تو زلف را اقامت هوس است

سرفتنه دور را اقامت هوس است

ابروی تو محراب نشین شد چشمت

آن کافر مست را امامت هوس است

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۷

 

ای زلف تو یک کمند و بل پنجه شست

سر تا به قدم پیچ و خم و چین و شکست

هم صحبت جادوان خونخواره مست

سرحلقه هندوان خورشیدپرست

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۸

 

تا چرخ فلک تیر و کمانت دیده ست

بر تیر و کمان خویشتن خندیده ست

در حیرتم از کمان تو کاو خود را

بر دست تو زد مگر سرش گردیده ست

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۹

 

گردن بنهاده ام به هر نرم و درشت

بر رویم اگر تیغ کشد ندهم پشت

گفتا که به انگشت بکن دیده خویش

بر دیده خویشتن نهادم انگشت

۲ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۱۰

 

چون مهر پری ز خاتم جم برداشت

دلتنگی از اهل عالم برداشت

پرسیدم از او که ای صنم نام تو چیست

در حال نگین از سر خاتم برداشت

۲ بیت
جلال عضد
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۶۴