عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - سرمه چشم فلک
ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک
ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک
یا رسول الله توئی کان ملاحت پرکمال
کزتو باید برد خوبان دو عالم را نمک
هرکه او امروز مالد روی بر خاک درت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - دل زنگار خورده
نامه ای دارم سیه تر از شب تاریک رنگ
با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب
روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ
یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - من محمّدیم
غلام حلقه بگوش رسول ساداتم
ره نجات نموده حبیب آیاتم
کفایت است ز روح رسول و اولادش
همیشه در دو جهان جمله مهمّاتم
زغیر آل نبی اگر حاجتی طلبم
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹ - نسیم رضوان
چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم
از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم
تو یتیمی با تو او هرگز نخواهد کرد قهر
زانکه او خود کرد نهی قهر کردن با یتیم
هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲ - قلندرخانه عشق
ما به جنّت از برای کار دیگر میرویم
نه تفرّج کردن طوبی و کوثر میرویم
مقصد ما حسن یوسف باشد اندر شهر مصر
ما نه در مصر از برای قند و شکّر میرویم
اندر آن خلوت که در وی ره نیابد جبرئیل
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - طلب آمرزش
نه چندانی گنهکارم که شرح آن توان دادن
خداوندا بهروی من نیاری وقت جان دادن
خداوندا مرا بستان ز شیطان هوای نفس
چه حاصل نامرادی را به دست دشمنان دادن
دم آخر من ایمان را بهتو خواهم سپرد از دل
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - گر تو طلبی داری
گر تو طلبی داری ، بیداری شبها کو
با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو
آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود
در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو
هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد
[...]