گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

گر تو طلبی داری ، بیداری شب‌ها کو

با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو

آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود

در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو

هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد

تو هیچ نمی‌گویی کان خالق اشیا کو

بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی

از ترس عذاب حق ، نالیدن شب‌ها کو

چون گویی تو یا الله، گوییم به تو لبّیک

این بنده‌نوازی‌ها، جز حضرت ما را کو

بر خود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت

دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو

بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه

بی‌سمع و بصر چون من، بیننده شِنوا کو

من اوّل و من آخر، من ظاهر و من باطن

جمله منم و جز من، یک ذرّه تو بنما کو

از غایت پیدایی پنهان بُوَم این دانم

پیدای چنان پنهان ، می‌گو که تو آیه کو

ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد

هرآن تو بدان بنگر، کان مُظهِر اشیا کو

ای دوست، محیی الدّین، می‌گفت که ای عاشق

گر تو طلبی داری ، بیداری شب‌ها کو