سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹
اگر ز باغ رعیّت مَلِک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
آتشِ سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
مسکینخر ار چه بیتمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران باربردار
بِهْ ز آدمیان مردمآزار
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد؟
با خلق خدای کن نکویی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
نه هرکه قوّتِ بازویِ منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
نمانَد ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنتِ پایدار
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۱
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲
پیش که بر آورم ز دستت فریاد
هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲
همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیلبانی بر لب دریای نیل
زیر پایت گر بدانی حال مور
همچو حال توست زیر پای پیل
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را
در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن
سخن آخر به دهان میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴
آن را که به جای توست هر دم کرمی
عذرش بنه ار کند به عمری ستمی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
کاین دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵
دو بامداد اگر آید کسی به خدمت شاه
سیم، هر آینه در وی کند به لطف نگاه
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵
مهتری در قبول فرمان است
ترک فرمان دلیل حرمان است
هر که سیمای راستان دارد
سر خدمت بر آستان دارد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
ماری تو که هر که را ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
حذر کن ز دود درونهای ریش
که ریش درون عاقبت سر کند
به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دست به دست آمدهست ملک به ما
به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود