گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد

که هریکی به دگرگونه داردم ناشاد

بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست

ز من مپرس که این نام بر تو چون افتاد ؟

هنر نهفته چو عنقا بماند زآن که نماند

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد

خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد

بس جان نازنین که بلا را نشانه شد

زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد

صبری که در میان غمم دستگیر بود

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

ایزد چو کارگاه فلک را نگار کرد

از کاینات ذات تو را اختیار کرد

نی نی هنوز کاف کن از نون خبر نداشت

کایزد رسوم دولت تو آشکار کرد

اول تو را یگانه و بی مثل آفرید

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چون کوکبه عید به آفاق درآمد

در باغ سعادت گل دولت به برآمد

آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد

وان کار که ایام همی خواست برآمد

آسود جهان از تف خورشید حوادث

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

ای حکم تو چون قضای مبرم

در زیر نگین گرفته عالم

خورشید ملوک نصرة الدین

ای ذات تو نصرت مجسم

تاریخ اساس پادشاهیت

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

چون برفَراخت خسرو سیارگان علم

در خاک پست کرد سراپرده ظُلَم

صبح دوم گرفت جهان گو چرا گرفت؟

اندر هوای شاه نزَد جز به صدق دم

یک یک ز بیم خنجر خورشید اختران

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

شهی که ملک تفاخر کند به گوهر او

برید عالم غیب است رای انور او

خدایگان ملوک زمانه نصرت دین

که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او

سر ملوک ابوبکربن محمد آنک

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

مرا مبَشر اقبال بامداد پگاه

نوید عاطفت آورد از آستانه شاه

چه گفت ؟ گفت که رویت به کعبه کرم است

نیاز عرضه کن و حاجتی که هست بخواه

زمین ببوس و بنه جاودان ذخیره عمر

[...]

۲۷ بیت
ظهیر فاریابی