کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱
خصم که ز پس نیزه خورد روز وغا
اندیشۀ خصمان چنان نیست مرا
خود در قران که جای خوفست ورجا
نه« لاتخفست» پیش خصمان بغا؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲
گه زلف بنفشه برکند باد صبا
گه ساغر لاله بشکند باد صبا
گه لرزه بر آب افگند باد صبا
و آنگه چه دم لطف زند باد صبا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳
جایی که در بقا فرازست آنجا
رمح تو ز لاف سرفرازست آنجا
و آنجا که جواب مشکلی باید داد
شمشیر ترا زبان درازست آنجا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴
جایی که نشان بی نشانست آنجا
انگشت خیال بر دهانست آنجا
از غمزه خدنگ در کمانست آنجا
زنهار مرو که بیم جانست آنجا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵
در دست منت همیشه دامن بادا
وانجا که ترا پای سر من بادا
برگم نبود کسی ترا دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶
شمعم که زمن هست اثر غم پیدا
شد سوز دلم زچشم پر نم پیدا
زآن نیست مرا سوز زماتم پیدا
کم گریه و خنده نیست از هم پیدا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷
گر بگشایم ز غصّه امشب لب را
بر چرخ بسوزم از نفس کوکب را
ای صبح بیا تو نیز جانی می کن
باشد که بهم روز کنیم این شب را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸
روز آمد و بردوختم از دم لب را
پرداخته کردم از روان قالب را
اکنون که مرا زنده همی دارد شب
شاید که چو شمع زنده دارم شب را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹
بی یار، کسی که یار نداشت ترا
و آسوده دلی که خیره بگذاشت ترا
از بی آبی بساغر می مانی
کافتادۀ تست هرکه برداشت ترا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
شادی خوانم بنام غمهای ترا
دادم لقب انصاف ستمهای ترا
رفتی تو و برمن دگری بگزیدی
الحق چه توان گفت کرمهای ترا؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
چون دید صبا میان بستان گل را
وز بی شرمی پیش تو خندان گل را
در حال در آویخت بپایش ز درخت
پس کرد ز خار تیر باران گل را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
عید آمد و درد برقرارست مرا
و آن غم که یکی بود هزارست مرا
چون عید ز روی آن نگارست مرا
با عید دگر کسان چه کارست مرا؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
زابشخور وصل بهره اشکست مرا
گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
چون چرخ ز خورشید و ستاره شب و روز
چشمی و هزار قطره اشکست مرا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
در تن غم تو بجای جانست مرا
سودای تو مغز استخوانست مرا
از عشق فرا گذشت این کار ار هیچ
چیزیست ورای عشق آنست مرا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
نه یاری ازین دلگسلی هست مرا
نه جز غم عشق حاصلی هست مرا
وآنگه گویی مرا که دل خوش می دار
خاموش، کدام دل؟ دلی هست مرا؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
زلف تو چنان بباد بر داد مرا
کآورد ز خویشتن بفریاد مرا
چندان ز سر زلف تو افتاد مرا
کز وصل رخ تو نیست خود یادمرا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
کرد این طمع خام تبه نام مرا
بیهوده بباد داد ایام مرا
قدری هیزم از تو طمع می دارم
تا پخته کند این طمع خام مرا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
دل بر تو نهم رغم بد اندیشان را
وز تو نبرم ستیزۀ ایشان را
ور من بمثل بمیرم اندر غم تو
عشق تو بمیراث دهم خویشان را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
آنها که فلک وفا نداد ایشان را
وصل من و تو بد اوفتاد ایشانرا
خواهند مرا ز خدمتت باز برند
یا رب که زبان بریده باد ایشانرا
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
تیغ تو که بنده میکند شاهان را
آورد بسی به راه گمراهان را
در دست تو یک قطرۀ آبست و لیک
آبیست ز سر گذشته بدخواهان را