امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا
اگر آشفته و شوریده شود هست روا
منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم
منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا
هوشمن درلب ماهی است به قده سروسهی
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸
باز آمد و آورد خزان لشکر سرما
بشکست و هزیمت شد از او لشکر گرما
آری چو فلَک بند خزان را بگشاید
بندد در گرما و گشاید در سرما
گه باد گشاید صفت دیبهٔ زَربَفت
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳
یافتی بر خوان اگر جویی رضای مرتضا
لا فَتی اِلّا علی بر خوانْد هر دم مُصطفا
ور همی خواهی که گردی ایمن از هَلْ منْ مَزید
شرح یُوفون و یُخافون یاد کن از هَل أتی
آنکه داماد نبی بود و وصی بود و ولی
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۸
این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶
بر گل از سنبل نگارم دام مادام آورد
تا چو صیادان دلم را پای در دام آورد
سرو سیم اندام چون دعوی صیادی کند
دام دلها برگل از سنبل به اندام آورد
هرکجا خواهد به زرق و حیله و رنگ و فریب
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶
ای شه پیروزبخت ای خسرو پیروزگر
ای همه شاهان به خدمت پیش تو بسته کمر
تو معز دین و دنیایی و بفزاید همی
از تو عز دین و دنیا کردگار دادگر
شادمانند از تو بر روی زمین ملک و سپاه
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۲
آدینه و صبح و عید قربان
فرخنده گشاد هر سه یزدان
بر ناصر دین و تاج ملت
شاه عجم و پناه ایران
سنجر که نهیب خنجر او
[...]