گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

این شوخ سواران‌ که دل خلق ستانند

گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند

ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن

از خوبی و زیبایی خورشید زمانند

میران سپاهند و عروسان وثاقند

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸

 

بر فتح همی دور کند گنبد دوار

بر سعد همی سیرکند کوکب سیار

وین را اثر آن است که بر لشکرِ غزنین

گشتند مظفر سپه شاه جهاندار

آن طایفه را کرد همی تعبیه حاسد

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴

 

آهن و نی جون پدید آمد ز صنع‌کردگار

در میان‌کلک و تیغ افتاد جنگ و کارزار

تیغ‌گفتا فخر من ز آن است‌کاندر شاء‌ن من

گاه وحی آمد «‌واَنزَلنَا الْحَدید» از کردگار

کلک‌گفتا آمد اندر شان من «‌ن والقلم‌»

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹

 

ای جوان دولت جهاندار ای همایون شهریار

ای به شاهی از ملک سلطان جهان را یادگار

دور گردون از تو فَرُّخ‌تر نیارد پادشاه

چشم‌گیتی از تو عادل‌تر نبیند شهریار

رکن دین و رکن دنیا زان قبل داری لقب

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۸

 

ترک نزاید چنو به کاشغر اندر

سرو نروید چنو به عاتفر اندر

خوب تر از عارضش ندید و نبیند

هیچ کسی پرنیان به شوشتر اندر

هست دو زلفش همیشه پرشکن و بند

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۵

 

همایون جشن پیغمبر شعار ملت یزدان

مبارک باد بر سلطان بن سلطان بن سلطان

خداوند خداوندان معزالدوله رکن‌الدین

شهنشه بوالمظفر برکیارق سایهٔ یزدان

جوان دولت جهانداری که پیش نامه و نامش

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۲

 

بتی ‌که حور بهشتی شود بر او مفتون

عقیق او به رحیق بهشت شد معجون

چو آهو است و دو زلفش به ‌دام ماند راست

که دید آهوی سیمین و دام غالیه‌گون

دو کژدمند سیاه آن دو دام او گویی

[...]

۳۹ بیت
امیر معزی