امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵
بر ماه لاله داری و بر لاله مشک ناب
در مشک حلقهداری و در حلقه بند و تاب
میگون لب است و مغزم از آن می پر از خُمار
گلگون رخ است و چشمم از آن گل پر از گلاب
خصم من است زلفش وگر نیست پس چرا
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴
ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب
عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب
شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش
خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب
تا پدید آمد در ایام تو تاریخ فتوح
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۲
ای سروری که قول تو چون وحی منزل است
کارت چون معجزات رسولان مُرسَل است
عالی دو آیت است علا و بها بهم
در شان دین و دولت تو هر دو منزل است
هر روز بر دوام دهد آفتاب نور
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷
همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد
به بزم و رزم کفش جفت جام و خنجر باد
ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست
ز روز عید همه روزهاش خوشتر باد
همیشه کُنیت و نام و خطاب و القابش
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱
دولت و دین را خدای فر و بها داد
مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را
حق به کف حقور و سزا به سزا داد
ملک پدر چون ملک زبخت عطا یافت
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶
ایا شهی که چو تو کس ندید و کس نشنود
چو تو نباشد در عالم و نه هست و نه بود
کدام شاه تو را دید در میانهٔ صدر
که بر بساط تو بوسه نداد و چهره نسود
هر آنکه تافت بر او آفتاب دولت تو
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۳
شهی که هست همه عالمش به زیر علم
عزیزگشت به او تاج و تخت و تیغ و قلم
عرب زخدمت او چون عجم همی نازد
که خسرو عرب است و خدایگان عجم
خدای عرش چنان آفرید اختر او
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۱
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۷
ای خداوندی که در روی زمین داور تویی
رکن اسلام و معزّ دینِ پیغمبر تویی
ملک را سلطان تویی و تخت را افسر تویی
دهر را والی تویی و خلق را داور تویی
آن کجا خاتم بود شایستهٔ خاتم تویی
[...]