گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

ای آفتاب شاهی تخت آسمان توست

ملک زمین مسخر حکم روان توست

صاحبقران و خسرو روی زمین تویی

دولت همیشه رهبر و صاحبقران توست

گر مهرگان توست خجسته عجب مدار

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد

طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد

عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان

روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد

تا بتابد آفتاب از چرخ‌ گردان بر زمین

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷

 

فرخنده باد عید شهنشاه دادگر

سلطان شرق و غرب و شهنشاه بحر و بر

صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین

آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر

شاهی‌ که هست در شرف و اصل خویشتن

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۸

 

جشنی‌ است بس مبارک عیدی‌ است بس همایون

بر شهریار گیتی فرخنده باد و میمون

شاهی که طلعت او هر روز بندگان را

عیدی بود مبارک جشنی بود همایون

آنجا که هست ‌کامش باکام اوست دولت

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۲

 

ای جُسته جفاکاری جَسته ز وفاداری

بنمای وفاداری بگذار جفاکاری

آشفته‌ام از عشقت بیهوده چرا شیبی

آزرده‌ام از هجرت بیهوده چه آزاری

سیم‌است مرا در جسم از حسرت و غم خوردن

[...]

۱۹ بیت
امیر معزی