امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۴
از زین دین عراق و خراسان مزین است
این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است
حاجت نیایدش به دلیلی و حاجتی
کاقبال او شناخته چون روز روشن است
بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۱
صنم من پسری لاله رخ و سیمبرست
سخت زیبا صنم و سخت به آیین پسرست
من و او هر دو به نام ایزد روزافزونیم
هر زمان عشق من و خوبی او بیشترست
سروجویان و قمرخواهان بسیار شدند
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳
موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را
عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را
مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود
در دو لب گویی افسون مسیحاست تو را
عاشق و شیفته سرو صنوبر شدهام
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
صنما ما ز ره دور و دراز آمدهایم
بهسر کوی تو با درد و نیاز آمدهایم
گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم
مست و آشفته به نزدیک تو بازآمدهایم
آمدستیم خریدار می و رود و سرود
[...]