گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

از زین‌ دین عراق و خراسان مزین است

این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است

حاجت نیایدش به‌ دلیلی و حاجتی

کاقبال او شناخته چون روز روشن است

بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ

[...]

۱۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

صنم من پسری لاله رخ و سیمبرست

سخت زیبا صنم و سخت به آیین پسرست

من و او هر دو به نام ایزد روزافزونیم

هر زمان عشق من و خوبی او بیشترست

سروجویان و قمرخواهان بسیار شدند

[...]

۱۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را

عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را

مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود

در دو لب‌ گویی افسون مسیحاست تو را

عاشق و شیفته سرو صنوبر شده‌ام

[...]

۱۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

امروز بت من سر پیکار ندارد

جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی

زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت

[...]

۱۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم

به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم

گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم

مست و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم

آمدستیم خریدار می و رود و سرود

[...]

۱۰ بیت
امیر معزی