×
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۲
ای گلبن روان و روان را بجای تن
پیش آر جام و تازه کن از راح روح من
زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو
د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن
خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۳
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۴
رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من
ماهست بر صنوبر و مشکست بر سمن
با ماه و با صنوبر او نور و راستی
اندر سمن طراوت و در مشک او شکن
این هر چهار فتنهٔ دین و دیده و دلند
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۵
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد
چگونه راست کنی؟ چون کژست کار جهان