عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲
من ز تیم تو بتیمار گرفتار شدم
تو بتیمار مهل ، باز به تیم آر مرا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۴
از دولت عشق است به من بر دو موکل
هر دو متقاضی به دو معنی نه به همتا
این وصف دلارام تقاضا کند از من
وان باز کند مدح جهاندار تقاضا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۵
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشۀ کندا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وز پست چو آتش بگراید سوی بالا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۹
بایسته یمین دول آن قاعدۀ ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۰
بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب
آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب
آنرا درنگ نی و همه سال با درنگ
وین را شتاب نی و همه سال با شتاب
آن ماه را ز عنبر سازد همی طلی
[...]
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۱
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه چه از آبکند و از فاراب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۲
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۵
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب
گفتا ببوی و رنگ عبیرست و مشگ ناب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۶
خدایگانا امشب نشاط ساز بدانک
پدرش ز آهن بودست و مادرش حجرست
بصورت شجری و ز خفچه او را برگ
که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجرست
زبانههاش چو شمشیر های زر اندود
[...]
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۷
غزل رودکی وار نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست
اگر چه بکوشم بباریک وهم
بدین پرده اندر مرا بار نیست
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۸
نزدیک عقل جمله درین عهد باورست
کامروز همچو جهل خرد زشت و آورست
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۰
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بود درد بی دواست
گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی
کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست