اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳ - در ستایش دین گوید
ازین پس پیمبر نباشد دگر
به آخر زمان مهدی آید به در
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید
بدو داد شاهی ز رویِ هنر
بدین بیکران گونهگون جانور
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید
محمّد مهِ جود و چرخِ هنر
سمعیل حصّی مر او را پدر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید
کنون ز ابر دریای معنی گهر
ببارم ، گل دانش آرم به بر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
چو بیدست و چون عود تن را گهر
می آتش که پیدا کندشان هنر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
دو صف سرو بن دید و آبی و ناز
زده نغز دکانی از هر کنار
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
تو تا ایدری شاد زی غم مخور
که چون تو شدی باز نایی دگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید
مه نو در آمد به چرخ هنر
زمین شد برومند و کان پرگهر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید
شه از گنج دادش بسی سیم و زر
هم از فرش و دیبا و مشک و گهر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
دو مشکین کمان از شکن کرد پر
ببارید صد نوک پیکان ز دُر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید
به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر
به پیکر سروش و ، به چهره پدر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
شهان پاک با یاره و طوقِ زر
همان پهلوانان به زرّین کمر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
که تا زین دلیران ایران، هنر
ببیند چو گردند با یکدگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
ازو هر پشیزه چو گیلی سپر
نه آهن نه آتش برو کارگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک
بینداخت ده تیر هر ده ز بر
چو زنجیر پیوست بر یکدگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
همه کام تیغ و همه دم کمر
همه سر سنان و همه تن سپر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
تو دِه بنده را زورمندی و فرّ
که از بنده بی تو نیاید هنر