ای ناطق الهی و ای دیده حقایق

زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق

تو بس قدیم پیری بس شاه بی‌نظیری

جان را تو دستگیری از آفت علایق

در راه جان سپاری جان‌ها تو را شکاری

[...]

اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار

فاسکرنی و سائلنی الی من انت مشتاق

اضاء العشق مصباحا فصار اللیل اصباحا

و من انواره انشقت علی الاحجار احداق

خذ الدنیا و خلینا فدنیا العشق تکفینا

لنا فی العشق جنات و بلدان و اسواق

و ارواح تلاقینا و ارواح سواقینا

و خمر فیه مدرار و کأس العشق رقراق

و وراء انوار الهوی لی سید

ضائت لنا بضیائه الافاق

ما اطیب العشاق فی اشواقهم

العشق ایضا نحوهم مشتاق

هموا لرؤیته فلاحت شمسه

حارت و کلت نحوه الاحداق

ان شئت من یحکیک برق خدوده

ضعفی و صفره و جنتی مصداق

نشسته خسبد عاشق که هست صبرش لایق

بود خفیف و سابق برای عذرا وامق

باز عیسی چون شفاعت کرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بَر طبق

نور غالب ایمن از نقص و غسق

درمیان اصبعین نور حق

مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق

زلت او به ز طاعت نزد حق

پیش کفرش جمله ایمانها خلَق

جمله عالم زان غیور آمد که حق

برد در غیرت برین عالم سبق

بی عنایات حق و خاصان حق

گر ملک باشد سیاهستش ورق

گفت پیغامبر که نفحتهای حق

اندرین ایام می‌آرد سبق

فقرِ لقمه دارد او، نه فقر حق

پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق

نقش اگر غمگین نگاری بر ورق

او ندارد از غم و شادی سبق

مال دنیا شد تبسمهای حق

کرد ما را مست و مغرور و خلَق