گنجور

مولانا » دیوان شمس » مستدرکات » تکه ۱

 

کدیه‌‌ای می‌کنم سبک بشنو

خبر عشق می‌دهم بگرو

نفسی با خودم قرینی ده

که به میزان نهند با زرْ جو

تو نوی بخش و بندهٔ تو کهن

[...]

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل اول - یکی می‌گفت که مولانا سخن نمی‌فرماید

 

مرغی که بر آن کوه، نشست و برخاست

بنگر که در آن کوه چه افزود و چه کاست؟

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل سوم

 

تو به قیمت ورای دو جهانی

چه کنم قدر خود نمی‌دانی

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهارم - گفت که این چه لطف است که مولانا تشریف فرمود

 

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ

دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا

اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمی‌ست

چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل هفتم - سؤال کرد که « از نماز فاضل‌تر چه باشد » یک جواب آنک گفتیم

 

چشمم به دگر کس نگرد من چه کنم؟

از خود گله کن که روشناییش توی

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل یازدهم - مشتاقیم الّا چون می‌دانیم که شما به مصالح خلق مشغولید زحمت دور می‌داریم

 

تو جوهری و هر دو جهان مر ترا عرض

جوهر که از عرض طلبند هست ناپسند

آن کس که علم جوید از دل برو گری

وان کس که عقل جوید از جان برو بخند

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است

 

جزو درویشند جمله نیک و بد

هرکه نبود او چنین، درویش نیست

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند

 

فرشته رَست به علم و بهیمه رَست به جهل

میانِ دو به تنازع بمانْد مردم‌زاد

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند

 

ما می‌خواهیم و دیگران می‌خواهند

تا بخت که‌را بود که‌را دارد دوست

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند

 

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد

از ماه نور گیرد ارکان آسمان

خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات می‌باید

 

ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی

عقول و جان بشر را بدن شمردندی

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوب است

 

سایهٔ شخصم و اندازه‌ی او

قامتش چند بوَد ؟ چندانم

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند

 

شمشیر به کف عمّر در قصد رسول آید

در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند

 

دادیم بدست تو عنان دل خویش

تا هرچ تو گویی پخت من گویم سوخت

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند

 

با دل گفتم که ای دل از نادانی

محروم ز خدمت کیی می‌دانی؟

دل گفت مرا تخته غلط می‌خوانی

من لازم خدمتم تو سرگردانی

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و یکم - سؤال کردند از تفسير این بیت

 

ولیکن هوا چون به غایت رسد

شود دوستی سر به سر دشمنی

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و چهارم - گفت قاضی عزّالدّین سلام می‌رساند

 

هرکه از ما کند به نیکی یاد

یادش اندر جهان به نیکی باد

مولانا
 
 
۱
۲
۳