مولانا » دیوان شمس » مستدرکات » تکه ۱
کدیهای میکنم سبک بشنو
خبر عشق میدهم بگرو
نفسی با خودم قرینی ده
که به میزان نهند با زرْ جو
تو نوی بخش و بندهٔ تو کهن
[...]
مولانا » فیه ما فیه » فصل اول - یکی میگفت که مولانا سخن نمیفرماید
مرغی که بر آن کوه، نشست و برخاست
بنگر که در آن کوه چه افزود و چه کاست؟
مولانا » فیه ما فیه » فصل چهارم - گفت که این چه لطف است که مولانا تشریف فرمود
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمیست
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا
مولانا » فیه ما فیه » فصل هفتم - سؤال کرد که « از نماز فاضلتر چه باشد » یک جواب آنک گفتیم
چشمم به دگر کس نگرد من چه کنم؟
از خود گله کن که روشناییش توی
مولانا » فیه ما فیه » فصل یازدهم - مشتاقیم الّا چون میدانیم که شما به مصالح خلق مشغولید زحمت دور میداریم
نور اگر صدهزار میبیند
جز که بر اصل نور ننشیند
مولانا » فیه ما فیه » فصل یازدهم - مشتاقیم الّا چون میدانیم که شما به مصالح خلق مشغولید زحمت دور میداریم
تو جوهری و هر دو جهان مر ترا عرض
جوهر که از عرض طلبند هست ناپسند
آن کس که علم جوید از دل برو گری
وان کس که عقل جوید از جان برو بخند
مولانا » فیه ما فیه » فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است
جزو درویشند جمله نیک و بد
هرکه نبود او چنین، درویش نیست
مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند
فرشته رَست به علم و بهیمه رَست به جهل
میانِ دو به تنازع بمانْد مردمزاد
مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند
ما میخواهیم و دیگران میخواهند
تا بخت کهرا بود کهرا دارد دوست
مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند
مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد
از ماه نور گیرد ارکان آسمان
خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟
مولانا » فیه ما فیه » فصل هفدهم - این مقری قرآن را درست میخوانَد آری صورت قرآن را درست میخواند
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات میباید
ز پردهها اگر آن روح قدس بنمودی
عقول و جان بشر را بدن شمردندی
مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوب است
سایهٔ شخصم و اندازهی او
قامتش چند بوَد ؟ چندانم
مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند
شمشیر به کف عمّر در قصد رسول آید
در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند
دادیم بدست تو عنان دل خویش
تا هرچ تو گویی پخت من گویم سوخت
مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند
با دل گفتم که ای دل از نادانی
محروم ز خدمت کیی میدانی؟
دل گفت مرا تخته غلط میخوانی
من لازم خدمتم تو سرگردانی
مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و یکم - سؤال کردند از تفسير این بیت
ولیکن هوا چون به غایت رسد
شود دوستی سر به سر دشمنی
مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و چهارم - گفت قاضی عزّالدّین سلام میرساند
هرکه از ما کند به نیکی یاد
یادش اندر جهان به نیکی باد