گنجور

 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۴۲
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

بخت جم و کاووس، عنانش به کف توست

پیش آمدن از بخت، کشکش از طرف توست

وصفی نبود کان شرف ذات تو گردد

جز بندگی شاه جهان کان شرف توست

با ساز و نوا باش و ببین تا چه سرودم

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

جز در پناه وصل و دل استوار دوست

کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود

از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست

دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست

تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد

گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست

ای مسیحا زانو از لطفم به زیر سر منه

[...]

۵ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

با مهر و با محبت و با آرزوی دوست

با ما کسی چه گونه توان جست و جوی دوست

بر سنگ زد پیاله ی خضر آن که نوش کرد

خونابه ی شراب و جفای سبوی دوست

ای کفر و دین حلال کنیدم که می برم

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

هوش اگر ناخن زند بر دل شراب ناب هست

ور سبو از می تهی گردد خمار و خواب هست

ای که گویی باعث غم خوی غمگین روی باش

غم ز بی باکی ندارم ورنه خود اسباب هست

گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست

بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست

ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست

ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست

حال ما آن نازنین گرچه بداند نیست، لیک

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

در محبت درد اگر پیچد دوا بسیار هست

ریش اگر ناسور شد الماس در بازار هست

گر ز لطفم نا امید، امیدوارم در عتاب

گر ندارم سبحه بر کف، بر میان زنار هست

شستن لوح گنه دستور ابر رحمت است

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست

تا ریشه در آب است امید ثمری هست

هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار

بر بام و در دوست پریشان نظری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست

درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما

سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست

همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی

دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست

ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست

گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز

عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست

های هایی ز من بلبل عشرت بشنو

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

مست آمدم به معرکه، آیین کارچیست

دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست

چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد

این عین تازه رویی و این شرمسار چیست

هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است

[...]

۸ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

ای دل حدیث صبر شنیدن ز بهر چیست

زهر است در پیاله، چشیدن ز بهر چیست

ای عیش غم که مرهم آسایش منی

در زخم سینه نرم خلیدن ز بهر چیست

کشت وفا عزیز تر است ای نسیم وصل

[...]

۵ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

گر می نخورده ای ز منت انفعال چیست

ای خون شرم ریخته این رنگ آل چیست

کی لازم است باده کشیدن ز جام زر

مقصود تو اگر این است، قصور سفال چیست

حسرت نگر که مست نگاه است چشم من

[...]

۴ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

بیدلی کو از او پرسم دل آواره چیست

از مزاج دل تفاوت تا به سنگ خاره چیست

عهد پیش از خاطرم شد، عشق گویا بنگرم

بی وفایی های بخت و شوخی سیاره چیست

چاره ای آخر ضرور است از پی تحصیل درد

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

ای پندگو دلم مخراش این فسانه چیست

مردم ز غیرت، این سخن مجرمانه چیست

نازم به توسن ستم او که هیچ گاه

آگه نشد که چاشنی تازیانه چیست

گر غمزه ات مراد اسیران نمی دهد

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

زخم کاویدن بر او الماس بستن کار کیست

رسم غم خواری نکو می داند این غمخوار کیست

مشتری بودن نه حد ماست در بازار دوست

چشم بستن از متاع، آخر ببین بازار کیست

این وصال جاودان، وین لطف روز افزون، دلا

[...]

۶ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

صومعه دیدم به جز مشتی بروت باد نیست

جز عصای آبنوس و شانه ی شمشاد نیست

بی نفس ارباب معنی زندگانی می کنند

لیک یک مو بر تن ای جمع بی فریاد نیست

وصف جنت کم کن ای رضوان که در بستان عشق

[...]

۸ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

یک سخن نیست که خاموشی از آن بهتر نیست

نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست

اینک اصحاب حرم ، جرعه زنی، نزع و صلاح

کو صلاحی که قدح نوشی از آن بهتر نیست

گرچه از هم نفسان جمله وفا می بینم

[...]

۵ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

حسنت نیازمند تماشای ناز نیست

اما ز ذوق جلوه ی خود بی نیاز نیست

آرایش وجود قبول حوادث است

زان سو گذر مکن که در فتنه باز نیست

پبمان سعی مگسل اگر کار مشکل است

[...]

۷ بیت
عرفی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۴۲
 
تعداد کل نتایج: ۸۲۹