گنجور

 
عرفی

ای پندگو دلم مخراش این فسانه چیست

مردم ز غیرت، این سخن مجرمانه چیست

نازم به توسن ستم او که هیچ گاه

آگه نشد که چاشنی تازیانه چیست

گر غمزه ات مراد اسیران نمی دهد

حور و ملک شهید درین آستانه چیست

طوف حریم کعبه ی دل فیض می دهد

ای زایر حرم غزض از طوف خانه چیست

نالم چنان به درد کزو خون چکد، ولی

دل گویدم چه نغمه بود، این ترانه چیست

من مست غوطه در ته دریای آتشم

آگه نیم که شعله کدام و زبانه چیست

عرفی شکایت از ستم یار بی غمی است

شرمی ز اهل درد بدار، این فسانه چیست