گنجور

 
۱
۲
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

هرگز مگو که کعبه ز بتخانه خوشتر است

هر جا که هست جلوه ی جانانه خوشتر است

با برهمن حدیث محبت رواست، لیک

در دام طایر حرم این دانه خوشتر است

تسبیح و زهد خوش بود اما در این دو روز

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

ما را به طرب موعظت و پند حرام است

بر اهل محبت دل خرسند حرام است

در مذهب ما تشنه لبان، شربت کوثر

بی چاشنی آن لب چون قند، حرام است

ناصح مگشا لب که گنه کار نگردی

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

دلم به قبله ی اسلام مایل افتاده است

صنم تراش من از کفر غافل افتاده است

مرا معامله در کوچه ایست با مرهم

که صد مسیح به یک زخم بسمل افتاده است

به دیر می رود ای کعبه رو رهت ، فریاد

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

بخت جم و کاووس، عنانش به کف توست

پیش آمدن از بخت، کشکش از طرف توست

وصفی نبود کان شرف ذات تو گردد

جز بندگی شاه جهان کان شرف توست

با ساز و نوا باش و ببین تا چه سرودم

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

در محبت درد اگر پیچد دوا بسیار هست

ریش اگر ناسور شد الماس در بازار هست

گر ز لطفم نا امید، امیدوارم در عتاب

گر ندارم سبحه بر کف، بر میان زنار هست

شستن لوح گنه دستور ابر رحمت است

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست

درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما

سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

گلچین عشق شو به خرد واگذار بحث

تا باغ ذوق را نکند خار زار بحث

انصاف ذوق را طرف بحث خویش دار

از خلوت ضمیر به مجلس میار بحث

زان قال را ز انجمن حال رانده اند

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

چنان غم تو به آزار جان ما گستاخ

که با رخ تو کند خوی آشنا گستاخ

قبای ناز چو پوشی بعد ازین یاد آر

که می گشاد کسی بند این قبا گستاخ

نهال قد تو را رشک شاخ گل گفتم

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

خوبان که به هم گرمی بازار فروشند

با هم بنشینند و خریدار فروشند

ما نامه و قاصد نشناسیم و نبینیم

ارباب نظر دیده به دیدار فروشند

حیران شده گان تو به خورشید قیامت

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

گره در کام دل از بخت زبون نگشاید

گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید

سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب

که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید

آن که می کفت منم کار فروبسته گشای

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود

گوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بود

می نمودند ملایک به ازل عشق به هم

کاین گهر دست زد بی بصران خواهد بود

گر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشق

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

طریق دلبری تو مگر پری داند

که آدمی نه بدین شیوهٔ دلبری داند

کسی که هر بن مژگان به صد کرشمه سپرد

سزد که هرسر موییش دلبری داند

ز جان طمع ببرد، یا به دل غمش بیند

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

روی گرمی کو که داغم باز بوی خون دهد

مرهمی نگذارد و خونابه ای بیرون دهد

سودهٔ الماس غم را داده آمیزش به زهر

هست لذت بیدلی کو را ازین معجون دهد

گر زمام از پنجهٔ ناز آورد لیلی برون

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

جماعتی که به ناموس ونام می گفتند

به دیر درس مستی و جام می گفتند

بیا ببین که چه فتوا دهد در مستی

همان گروه که می را حرام می گفتند

فغان که جمله فتادند در شکنجهٔ دام

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد

در روز بد مرا دژم روزگار شد

ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر

باور نمی کند که ملک میگسار شد

بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

گشتم اندر دل خوبان، همه خوبان خودند

همه دل در شکن زلف پریشان خودند

بس که پیمان شکنی در دلشان جا کرده است

بسته پیمان به خود و آفت پیمان خودند

گه در اندیشهٔ خود و گاه در آئینهٔ ما

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰

 

عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند

گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند

آب حیوان ببر ای خضر که ارباب نیاز

چشم امید به فتراک سواری دارند

ره ارباب محبت به فنا نزدیک است

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

آنان که وصف تو تقریر می‌کنند

خواب ندیده را تعبیر می‌کنند

از صدق اهل بتکده هم اعتماد رفت

از بس که اهل صومعه تزویر می‌کنند

مردان کار راه‌نشین عباد شد

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳

 

فصل بهار است و شُکر نسیم بهار فرض

می در پیاله واجب و گل در کنار فرض

چندان اسیر شد دل وارستگان که گشت

شکر کرشمه های تو بر روزگار فرض

صیاد غمزهٔ تو چو زه بر بست بر کمان

[...]

۹ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ

وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ

اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید

ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ

کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است

[...]

۹ بیت
عرفی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۷