عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند
گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند
آب حیوان ببر ای خضر که ارباب نیاز
چشم امید به فتراک سواری دارند
ره ارباب محبت به فنا نزدیک است
سوزنی در کف و در پا دو سه خاری دارند
جان و دل را به می فرحت آتش زده اند
باده در شیشه نماندست و خماری دارند
جان حقیر است مبر نام نثار، ای محرم
تو همین گو که احباب نثاری دارند
چه به طاعت طلبی برهمنان را، زاهد
تو ریا ورز که این طایفه کاری دارند
بندهٔ خلوتیان دل چاکم، کایشان
به شهیدان غمت لذت خواری دارند
هر که را می نگرم سوخته یا می سوزد
شمع و پروانه از این بزم کناری دارند
عرفی از صیدگه اهل نظر دور مرو
که گهی گوشهٔ چشمی به شکاری دارند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گوشه گیران که ز ایام کناری دارند
همچو صیاد کمینگاه شکاری دارند
بوسه آن لب تیغ است و کنار از هستی
عاشقان گر هوس بوس و کناری دارند
نور آیینه به اندازه خاکستر اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.