گنجور

رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن

 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته‌ای افسرده‌جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده‌ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » گنجینهٔ دل

 

چشم فروبسته اگر وا کنی

در تو بود هرچه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست

غیر تو ای خسته طبیب تو نیست

از تو بود راحت بیمار تو

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » سوگند

 

لاله‌رویی بر گل سرخی نگاشت

کز سیه‌چشمان نگیرم دلبری

از لب من کس نیابد بوسه‌ای

وز کف من کس ننوشد ساغری

تا نیفتد پایش اندر بندها

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » گل یخ

 

به دی‌ماه کز گشت گردان سپهر

سحاب افکند پرده بر روی مهر

ز دم‌سردی ابر سنجاب‌پوش

ردای قصب کوه گیرد به دوش

جهان پوشد از برف سیمین حریر

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » راز شب

 

شب چو بوسیدم لب گلگون او

گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش

ماه را پوشید با گیسوی خویش

گفتمش: ای روی تو صبح امید

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » سنگریزه

 

روزی به جای لعل و گهر سنگریزه‌ای

بردم به زرگری که بر انگشتری نهد

بنشاندش به حلقه زرین عقیق‌وار

آن سان که داغ بر دل هر مشتری نهد

زرگر ز من ستاند و بر او خیره بنگریست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » ساز محجوبی

 

آنکه جانم شد نواپرداز او

می‌سرایم قصه‌ای از ساز او

ساز او در پرده گوید رازها

سر کند در گوش جان آوازها

بانگی از آوای بلبل گرم‌تر

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » مریم سپید

 

عروس چمن مریم تابناک

گرو برده از نوعروسان خاک

که او را به جز سادگی مایه نیست

نکوروی محتاج پیرایه نیست

به رخ نور محض و به تن سیم ناب

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » بهار عشق

 

روان‌پرور بود خرم‌بهاری

که گیری پای سروی دست یاری

وگر یاری ندارد لاله‌رخسار

بود یکسان به چشمت لاله و خار

چمن بی‌هم‌نشین زندان جان است

[...]

رهی معیری