فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲ - گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
روان او بِرَست از شرمساری
که بسیارند همچون او به زاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
سوار ترک بودش صدهزاری
که بس بد با سپاهی زان سواری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
هم از سلطان هزیمت شد به خواری
هم اندر راه کشته شد به زاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
به ماهی در نباشد روزگاری
کز اقلیمی نیارندش نثاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
ولیکن هست ازیشان نامداری
دلیری کاردانی هوشیاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
به شادی دید شهری چون بهاری
چو گوهر گرد شهر اندر حصاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
به هر کاری مرو را دیده کاری
وزو دیده وفا و استواری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
بدو گفت ارچه تو خود هوشیاری
وفاداری و از دل دوستداری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
ازو ترسی بدو امّید داری
و زو خواهی تو در هر کار یاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
سر از فرمان او بیرون نیاری
همه کاری به فرمانش گزاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
چو کار ما به کام ما گزاری
ز ما یابی هر امّیدی که داری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
مرا اندر صفاهان بود کاری
در آن کارم همی شد روزگاری
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
گَهِ بَخشِش چو اَبْرِ نُوبهاری.
گَهِ کوشِش، چُو شیرِ مَرغْزاری.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
بزرگان مِثلِ شیرانِ شِکاری.
بُتان چُونْ آهُوانِ مَرغْزاری.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
گروهی بر کنارِ رودباری،
گروهی در میانِ لالهزاری.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
پسِ پشتش بسی مَهْد و عِماری؛
بِدو در، ماهرویانِ حِصاری.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
به دیده چون گوزنِ رودباری
شکاری دیدهشانْ شیرِ شِکاری،
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
هَمَ ازْ رویَش خجِلْ بادِ بهاری،
هم از مویش خجِلْ عودِ قماری.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
بِدو گُفتِ: «ایْ جَهانِ کامگاری
چرا بر منْ هَمی افسوس داری؟