گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵ - طوفان

 

سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا

که قیراندود شد زو روی دنیا

خلیج فارس گفتی کز مغاکی

به دوزخ رخنه کرد و ریخت آن‌جا

بناگه چون بخاری تیره و تار

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جواب بهار

 

ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما

رو چرا کن تا کی اندر کار حق چون و چرا

می‌برازد بر تو عنوان خریت ای (‌..)

همچو وحدانیت مطلق بذات کبر‌با

از تو ابله‌تر نجستم نیک جستم بی‌خلاف

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - گواه سخنوری

 

آمد، چو دو نیمه برفت از شب

آن ساده بناگوش سیم غبغب

با چهرهٔ روشن چو تافته روز

با طرهٔ تاری چو قیرگون شب

ابروش به خون ریختن مهیا

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۷ - بقایی و شعله

 

گسترد بهار زمردین حلّه

ز اقصای بدخش تا در حله

شد باغ چو حجله و گل سوری

بنشست عروس‌وار در حجله

هنگام سحر صبا فراز آید

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - بهشت و دوزخ

 

خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی

گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی

چون بر زمین خرامی‌، ای مرد خودستای

از کبر و از تفرعن‌، فرعون اعظمی

خاک زمین به‌جای تو نفرین همی کند

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان

 

انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی

ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی

چشم‌پوشی با دل صد پاره از سودان و مصر

وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی

باکلاه بام خورده با لباس مندرس

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۶ - غزل مرادف

 

هرکه او یار محترم دارد

دگر اندر جهان چه غم دارد

خوبرویان شهر را دیدم

هرکه چیزی ز حسن کم دارد

لیک شکر خدا که دلبر من

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بی‌وجدان

 

داشت مردی جوان رفیقی چند

همه با هم برادر و دلبند

این جوانان سادهٔ دین‌دار

کرده در دل به مبدئی اقرار

خانه‌هاشان به یکدگر نزدیک

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار