عراقی » لمعات » بسم الله الرحمن الرحیم
تعالی العشق عن فهم الرجال
و عن وصف التفرق و الوصاف
متیماجل شیئیعن خیال
یجل عن الاحاطة و المثال
عراقی » لمعات » بسم الله الرحمن الرحیم
عشق در پرده مینوازد ساز
عاشقی کو که بشنود آواز؟
هر نفس پردهایدگر سازد
هر زمان زخمهایکند آغاز
همه عالم صداینغمه اوست
[...]
عراقی » لمعات » بسم الله الرحمن الرحیم
عشقم که در دو کون مکانم پدید نیست
عنقای مغربم که نشانم پدید نیست
ز ابرو و غمزه هر دو جهان صید کردهام
منگر بدان که تیر و کمانم پدید نیست
چون آفتاب در رخ هر ذره ظاهرم
[...]
عراقی » لمعات » بسم الله الرحمن الرحیم
گفتا به صورت ار چه ز اولاد آدمم
از روی مرتبت به همه حال برترم
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش
گردد همه جهان به حقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
[...]
عراقی » لمعات » لمعۀ اول
یک عین متفق که جز او ذرهای نبود
چون گشت ظاهر این همه اغیار آمده
ای ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت
مطلوب را که دید طلبکار آمده؟
عراقی » لمعات » لمعۀ اول
و ما الوجه الاواحد غیر انه
اذا انت اعددت المرایا تعددا
غیری چگونه روی نماید؟ چو هر چه هست
عین دگر یکیست پدیدار آمده
عراقی » لمعات » لمعۀ دوم
چتر برداشت و برکشید علم
تا بهم بر زند وجودو عدم
بیقراری عشق شورانگیز
شر و شوری فکند در عالم
عراقی » لمعات » لمعۀ دوم
آن دم که ز هر دو کون آثار نبود
بر لوح وجود نقش اغیار نبود
معشوقه و عشق تابهم میبودیم
در گوشه خلوتی که دیار نبود
عراقی » لمعات » لمعۀ دوم
پرده حسن او چو پیدا شد
عالم اندر نفس هویدا شد
وام کرد از جمال او نظری
حسن رویش بدید وشیدا شد
عاریت بستد از لبش شکری
[...]
عراقی » لمعات » لمعۀ دوم
ای ساقی از آن می که دل و دین من است
پر کن قدحی که جان شیرین من است
گر هست شراب خوردن آئین کسی
معشوق بجام خوردن آئین من است
عراقی » لمعات » لمعۀ دوم
از صفای می و لطافت جام
در هم آمیخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نیست گوئی می
یا مدام است و نیست گوئی جام
تا هوا رنگ آفتاب گرفت
[...]
عراقی » لمعات » لمعۀ سوم
هر نقش که برتختۀ هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست
عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم
تا ظن نبریک ه هست این رشته دو تو
یک توست ز اصل و فرع، بنگر تو نکو
این اوست همه، ولیک پیداست بمن
شک نیست که این جمله منم، لیک بدو
عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم
تبارک الله وارت عینه حجب
فلیسیعلم الا الله ما الله
خذحیث شئت فان الله ثم وقل
ماشئت عنه فان السامع الله