جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
آنکه عشاق بود بنده رخسار بدیعش
سعی ما با خط او نقش بر آب است جمعیش
کس ندانم که نخواهد بود آن ترک مطاعش
دل نباشد که نیابی بر آن شوخ مطیعش
هرکه را چهر تو منظور چه زحمت ز خزانش
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
شیخ محرم شو وز آن مغبچه پیمانه بزن
سخن از حور مگو ساغر مردانه بزن
ای بت سیمبدن چشم مپوش از دل من
گنجی از سیمی و خرگاه به ویرانه بزن
گر پریشانی جمعیت ما میطلبی
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
رخ ندانم که بود نازک و سیمینتر از این
دل ندیدم که سبک باشد و سنگینتر از این
چهره ام زرد و جهانم سیه و اشکم سرخ
نشود کار کس از عشق تو رنگینتر از این
چند گویی که حدیث از لب من باز مگو
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
نبود به میگساری عیبی به غیر مستی
آن هم چو نیک بینی بهتر ز خودپرستی
از آن دهان و لب گشت بر من یقین که ایزد
بر نیستی نهاده است بنیاد ملک هستی
معراج ما ضعیفان در خاکساری آمد
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
گرچه ز دشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من
زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
ای که شب را به غمت اخترش از دیده چکید
صبح در ماتم تو برتن خود جامه درید
تنگتر شد زقفس بر دل ما دهر فراخ
مرغ روحت چو سوی گلشن فردوس پرید
شد بچشم پدر از فرفت تو روزسیاه
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
قوش کبک انداز من چون پر همت وا کند
چنگل او پنجه اندر پنجه عنقا کند
خود نه تنها دشت را حمرا کند از خون کبک
نسر طایرا راشکار از گنبد خضرا کند
گاو غبرا ناف دزدد شیر گردون جان دهد
[...]