گنجور

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

هان وفایی چه خفته ای دریاب

در طریقت نه کفر شد خور و خواب؟

پیر گشتی به جهل و نادانی

شد به بازی و لهو دور شباب

گر شد آنت ز دست، اینت هست

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار

باد قربان غباری از غبار این دیار

این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!

خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار

گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟

همانا داغدار هجر یار مهربان هستی

تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی

مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟

تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی

تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چه ها کردی؟

روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی

به بانگ نی بگویم آن چه با این بی نوا کردی

وفایی! داستان گریه، من با کس نمی گفتم

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

ندانم با وفاداران جفا کاری چرا کردی؟

چه نیکی از جفا دیدی که بر جای وفا کردی؟

مگر ابروت بنمودت ره و رسم کمان بازی

مگر آن غمزه فرمودت که خون ها بی بها کردی

که گفتت عندلیبی را ز باغ گل برون فرما؟

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

سیبا به نزاکت تو نازم

گویی نسب از نگار داری

آمیخته ای به آب و آتش

وین معجز از آن نگار داری

دل می بری از لطافت، آری

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode