ساقیا سوختم بیا بشتاب

آتشم را نشان به آب شراب

تا بدانند ماه سرو قد است

برفکن از جمال خویش نقاب

به خیال رخ تو دیده ی من

[...]

ای به یادت عاشقان را هر نفس

خلوت اندر خلوت اندر خلوت است

ای حدیثت کشتگان را هر زمان

شربت اندر شربت اندر شربت است

ای وصالت عاشقان را دم به دم

[...]

رنجیده ی یاران ز دوران گله دارم

آزرده ی خارم ز گلستان گله دارم

با زاغ و زغن هم قفسم کرده زمانه

از صحبت ناجنس به چندان گله دارم

چشم تو مرا کشت چو با ابرو و مژگان

[...]

به خیال تو به هر جای که من می نگرم

می نیاید به جز از گلشن و گل در نظرم

تا گل روی تو آرام و قرارم بربود

به هوایت چو نسیم سحری در به درم

بر سر جان من، ای دوست، دل آزرده مباش

[...]