فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
چه حاجت است به شمع و چراغ مستان را
پیاله چشم و چراغ است میپرستان را
نظر به روی بتان عذر بتپرستیهاست
خبر کنید از آنرو خداپرستان را
هزار حج کند ار باغبان به آن نرسد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کردند پردة رخ دلدار شیشه را
افتاده است کار و عجب کار شیشه را
ساقی به ناز خویش که مگذار شیشه را
همچون دل شکسته به دست آر شیشه را
دیگر نماند منّت پروای ساقیم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
چهرة صاف بلا زلف سیه فام بلا
کی کند عیش کسی، صبح بلا، شام بلا
گهی آشفتة خطّم، گهی آزردة خال
به چه دل شاد کنم، دانه بلا دام بلا
خواهدم کشت نهان عشوة شوخی که منش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب
عمر جاویدست میگردد کسی را کم نصیب
تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد
حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب
عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
من و تصوّر ترک غمت خیال محال است
خلاصی از ستم عشق احتمال محال است
اگرچه قطع نظر ممکن است و ممکن ممکن
ولیک دل ز تو برکندنم محال محال است
رقیب من شده در آرزوی وصل تو عنقا
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
ز عکس زلف تو آیینه سنبلستانست
به وصف روی تو بلبل هزار دستانست
به نخل قد تو کردیم سرو را نسبت
بدین وسیله کنون سرفراز بستانست
اسیر عشق تو باغ و بهار را چه کند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
یار در دلداری ما هیچ خودداری نکرد
یا چنین تمکین بما تقصیر در یاری نکرد
دیدمش در خواب و گردیدم به گردش تا سحر
کرد خواب آخر به من کاری که بیداری نکرد
عالمی را بی تو از شیون به تنگ آوردهام
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
چه سازم دست دردی دامن جانم نمیگیرد
که امید دوا در یاد درمانم نمیگیرد
به راه کوی او یک دم ز ضعف پا نمیافتم
که بوی گل در آغوش گلستانم نمیگیرد
چه لازم دل رهین منّت باد صبا کردن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
خوبرویان چون نظر بر رخ هم بگشایند
بیم آنست که آیینه ز هم بربایند
دردمندان وی از درد، غمش میطلبند
بلبلانش همه از نالة هم میزایند
نو غزالان که به صیّادی خود مغرورند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴
بعد ازین ای دل تلاش مهر هر ناکس مکن
بس ترا آنها که کردی، بیش ازین زین پس مکن
عبرت از من گیر و از پروردگان، دامنم
دشمنی با خود نداری دوستی با کس مکن
اوج عنقا گر نداری در نظر، زحمت مکش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵
گر دلت بما باشد ور تو یار ما باشی
هر کجا که بنشینی در کنار ما باشی
رنگ ناپذیرستی به که در تماشایت
ما ز خود رویم و تو یادگار ما باشی
خود به خود نپردازی زان به ما نپردازی
[...]