گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

آنکو دارد چو سیم و شر لب و تن

آمیخت همی چو شیر و شکر با من

ناگه برمید و درچد از من دامن

بگریخت ز من چنانکه آب از روغن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

چون قمری زار زار می نالم من

چون بلبل آلوده به خون پیراهن

چون طوطی بر وصف تو بگشاده دهن

چون فاخته طوق عشقت اندر گردن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

انده چه خورم چراست اندر خوردن

گر هست ز کرباس مرا پیراهن

کز نیش خسک دارم در زندان من

پوشیده به بهرمان همه جامه و تن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

نه روزم هیزم است و نه شب روغن

زین هر دو بفرسود مرا دیده و تن

در حبس شدم به مهر و مه قانع من

کاین روزم گرم دارد آن شب روشن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

کس را چو بنفشه سر فرو نارم من

شیرم ننهم هیچ کسی را گردن

چون نار غم ار خون کندم دل به سخن

نگشایم پیش خلق چون پسته دهن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

ای چون گل نوشکفته بر طرف چمن

گلبوی شود ز نام خوب تو دهن

گر گل با خار باشد ای سیمین تن

چون گل بر تست و خار در دیده من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

بگشای چو گل به وعده راست دهن

ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن

دعوی دلست با توام بند مزن

وآنک در حکم عشق و اینک تو و من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۵ - صفت یار رگ زده گوید

 

خود را چرا رگ زدی بی علتی

ای آنکه هست خون رگت جان من

دانسته ای که خون تو جان منست

زین روی را بریخته ای خون ز تن

یا از برای آن زده ای تا شوی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۶ - صفت یار عقیقین دندان

 

زرد کردی رخم به انده و غم

لعل کردی دهان تنبول تن

در دندانت تا عقیق شدست

لعل گشته ست جزع دیده من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۸ - صفت دلبر سقا باشد

 

چون میل تو به آب همی بینم ای صنم

مانند چشمه کردم من چشم خویشتن

سقا اگر همیشه کند سوی چشمه میل

بس چون که میل نیست تو را سوی چشم من

دانسته ای مگر که بود بی خلاف گرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۰ - صفت دلبر آهنگر گفت

 

اگر آهنگریست پیشه تو

با من ای دلربای درده تن

از دل خویش وز دلم برساز

از پی کار کوره و آهن

کآهنی نیست سخن چون دل تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۲ - دل دلدار چو مغناطیس است

 

ای خجسته بر چو سیم تو را

تیغ بدریده غیبه جوشن

آنکه شمشیر زد همی گه جنگ

قصد زحمت نکرد گاه زدن

دل تو هست سنگ مغناطیس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۴ - صفت یار هندسی گوید

 

هندسی یاری ای یار عزیز

بر تو هندسه چون تو بر من

گر به قولت نشود نقطه همی

منقسم ای صنم نقطه دهن

از برای چه دهان تو همی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

سپهر قدر بزرگی که بر عدو و ولی

بضر و نفع بگردد همی سپهر آیین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

در آفرینش اگر مرکبی شدی اقبال

به نام جاه تو بودیش داغ گرد سرین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

نمونه ای ز فروزنده عفو او فردوس

نشانه ای از گدازنده خشم او سجین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

وگرنه مهر فراوان شدی و این نه رواست

به نقش نام تو زادی ز کان و کوه نگین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

حریم ملک چنان شد ز امن و حشمت او

که بنده وار برد سجده کبک را شاهین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

ز حرص طلعت او بر زند ز گردون سر

ز شوق خدمت او برنهد به خاک جبین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

به هر سپیده دمی و به هر شبانگاهی

عروس روز که گیتی ازو برد تزیین

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode