افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
درملک تو راستی نیامد از ما
جز کجی و کاستی، نیامد از ما
هر چیز که خواستیم ما، آن کردیم
چیزی که تو خواستی نیامد از ما
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
آنان که رباط و قلعه بنیاد کنند
نز بهر خداست هرچه آباد کنند
تعمیر سرای دل، به از خانه گل
گر مرد حقند یک دلی شاد کنند
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
ای آنکه دم از مقام رندان بزنی
لاف از کلمات هوشمندان بزنی
مستی تو و آبگینه داری در کف
هشدار، که خویش را به سندان بزنی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای آنکه به حسن غرّه بر خویشتنی
در خیل بتان نجسته بر خویش تنی
روزی برسد تو را که از موی زنخ
ماننده عنکبوت بر خویش تنی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
کس چون من، اسیر محنت و سوز مباد
در دام بتی چون تو، نوآموز مباد
شامی که تو را نبینم آن شب نبود
روزی که تو را نخواهم آن روز مباد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
ز آن لحظه که با رخش نظر باختمی
یک لحظه به خویشتن نپرداختمی
در آتش عشق او همی سوختمی
با سختی هجر او همی ساختمی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
گویند که عشق را بکن درمانی
ز آن پیش که در علاج آن درمانی
ما چاره درد عشق دانیم ولیک
صبر است علاج عشق و آن در ما، نی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
ز آن جوهر گل شمیم رخ بیجاده
کز کام به دل سفر کند بی جاده
اندک خور و اندکی مرا ده ساقی
بی قاعده نی بنوش و نه بیجا، ده
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
بادام دو چشم نیم مستت از من
مرجان دو لعل می پرستت از من
با چشم و لبت از تو قناعت نبود
سر تا به قدم هر آنچه هستت از من
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ای بنده اگر افسر شاهی طلبی
در ملک سپیدی و سیاهی طلبی
کام تو ز هیچکس نگردد حاصل
جز آنکه ز درگه الهی طلبی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
کس در سر کار عشق دلگیر نشد
از لذت عاشقی کسی سیر نشد
دیدیم بسی پیر که او گشت جوان
دیدیم بسی جوان که او پیر نشد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
مجموعه دلبری است روی چو مهت
منجوقه سروری است طرف کلهت
برهمزن لشکری است تیغ ابروت
صید افکن عالمی است تیر نگهت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
جمشیدوشان گدای درگاه تو اند
خسرومنشان نشسته در راه تو اند
یک طایفه همچو من بهر برزن و کوی
راضی به عتاب گاه و بیگاه تو اند
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
سرو آمده یا به گل ز رفتار خوشت
گلبن شده منفعل ز طرز روشت
تو تازه نهال از کدامین چمنی
وز خون کدام دل بود پرورشت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
سرمایه خوبی است چهر خوش تو
پیرایه نیکوی رخ دلکش تو
خلفی همه سودای رخت می ورزند
در خرمن عالمی است این آتش تو
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
تا نرگس تو عقیق سان گشته برنگ
زاین واقعه ام چو غنچه دل آمد تنگ
از سرخی چشم خویش در رنج مباش
آلوده به خون شوند ترکان گه جنگ
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
هر بنده که بر در تو دربانی کرد
حاتم صفت آغاز زرافشانی کرد
گسترده فلک چو خوان احسان تو دید
صد ثور بجای بره قربانی کرد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
یک عمر به گرد کوی تو گردیدم
یک عهد خیال روی تو ورزیدم
آنچه از تو نمی شنفتمی، اشنفتم
و آنچه که از تو نمی دیدمی آخر دیدم
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
تا هست جهان تو را جهانبانی باد
این دولت و جاه بر تو ارزانی باد
بدخواه تو چون غنم به عید قربان
از تیغ اجل همیشه قربانی باد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
عکاس که برگرفت عکس رخ یار
آوخ که نمود کار ما را دشوار
بودیم همیشه یک جهت در ره عشق
آمد به دو جا فکند ما را سر و کار