یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۱
زاین پس به دامن از غم دل لخت خون کنم
باشد بدین وسیله غم از دل برون کنم
از بس رمیده خاطره از ذوق بی حضور
ساقی گرم پیاله دهد سرنگون کنم
خواهم هزار چشم و بهر چشم چشمه ها
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲
گر گدائی رابطی می با بتی شاهد فراهم
دولتی دارد شگرف این شیر مرغ آن جان آدم
حاصلم نی زآن عقیقی لعل جز اشک پیاپی
بهرهام کو زآن فروزان چهر جز آه دمادم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
چنین کآشفته زآن شاهد زنخ و آن زلف فتانم
به چاهی بی رسن آماده زنجیر و زندانم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۴
یار جان میطلبد سر نگذارم چه کنم
دارد اندیشه سر جان نسپارم چه کنم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵
چه رنگ بازم کآگه شود دل تو ز دردم
گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶
گر بمیرم به جفای تو عذابی است الیم
ور بگردم ز وفای تو گناهی است عظیم
جان برم ز ابروی تو اشهد بالله که نیست
زیر شمشیر قضا چاره به غیر از تسلیم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۷
گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم
می کشم جام نهان تا که برآید نفسم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸
اگر این است یغما خلق و خوی خانقه داران
خبر خواهی دم دیگر شنید از کوی خمارم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۹
آدمی سنجم به خروار، اشک می بارم به دامن
باد می بندم به چنبر آب می سایم به هاون
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۰
بست زاهد از ردای خویشتن
پرده بر روی خدای خویشتن
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۱
ای ثمر تو خشک و تر مایه برگ و ساز من
باد به ساز برگ تو تاک چنار باز من
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۲
بر در شاه راستان کیست رهی بر آستین
بنده سر بر آستان چاکر جان در آستین
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۳
چون به معلق ایستد آن مه و سر در آستین
سرو بروید از فلک، ماه بجوشد از زمین
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴
تا ز صفاهان برفت سیف صفاهان
گشت صفاهان خراب حیف صفاهان
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۵
زیر رخشان گردن سیمین کشیده
صبحی است بلند از پس خورشید دمیده
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۶
گرفت از سیل اشکم خانه تن ساز ویرانی
مرا کشتی شکست آخر در این دریای طوفانی
چه قامت ها که چوگان شد، چه سرها گوی میدان شد
عفاک الله از آن گوی زنخ و آن زلف چوگانی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۷
بر پرند ساده مشک سوده خرمن کردهای
زیب را پیرایه بر نسرین ز سوسن کردهای
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۸
ذوق فتراک ترا گشته فراهم سر چندی
ای سرم خاک گذار تو برانگیز سمندی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۹
در جهان از جهت گردن و ابرو علمی
حجت این بس که همی صاحب سیف و قلمی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۰
چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری
نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری