حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
با یار نو از غم کهن باید گفت
لابد بزبان او سخن باید گفت
لا نفعل و افعل نکند چندین سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب
با دل گفتم چو از حضر شاد نه ای
وز بند زمانه یکدم آزاد نه ای
در تجربه های دهر استادان را
شاگردی کن، کنون که استاد نه ای
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
در دیده نه جز نقش خیالت دارم
هر سو که نگه کنم تویی پندارم
یک باطن پر ز اشتیاقت دارم
پیراهن ماتم فراقت دارم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
جان کیست که او رنج گزند تو کشد؟
تن کیست که آسیب کمند تو کشد
دستم چون کمانهای بلند تو کشد
بر پای دهم بوسه چو بند تو کشد
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آندل که نژندش تو کنی
گردون سر افراشته صد بوسه دهد
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة فی صفة الشتاء
هم نقل در آسیتن و هم جام بدست
ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست
من نیز بر آن روی و از آن جام شراب
نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
آنرا که ز اقبال نشانی باید
دست و دل قدرت و توانی باید
گفتی که بوصل از تو زیانی باید
دریافتن گهر زمانی باید
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
عشقی است مرا زبخت بد افتاده
در سینه چو در آب نمد افتاده
حالیست مخالف خرد افتاده
کاریست مرا با تن خود افتاده
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
در دیده دل نشستنت جای گرفت
اندوه توام ز فرق تا پای گرفت
جان و دل و رأی و خردم رفت و غمت
جای دل و جان و خرد و رای گرفت
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
گر مدت نوح در میان من و تست
آن صبح صبوح درمیان من و تست
تا صحبت روح در میان من و تست
انواع فتوح در میان من و تست
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
تا عشق تو در تن است از تن نالم
وز تو بهزار گونه شیون نالم
از تو نه بدوست، نی بدشمن نالم
اکنون که تو من شدی من از من نالم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
یاد تو مبادا که فراموش دل است
چون حلقه بندگیش در گوش دل است
گر دست نمیرسد بوصلت شاید
چون نقش خیال تو در آغوش دل است
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة عشر - فی حکومة الزوجین
با خود گفتم کز کسل و آسایش
ناید ما را قلاده و آرایش
هم قد چو سرو و زلف پیراسته به
کاین هر دو ظریف نیست بی پیرایش
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السابعة عشر - فی مناظرة الطبیب و المنجم
ای تن چو ز حرص بار صد تب بکشی
وز راه هوی عنان مرکب بکشی
قدر شب و روز عافیت بشناسی
گر روز بلابحیله تا شب بکشی
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ
قدی چون کمان زهجر یاران چفته
جانی و دلی بآتش غم تفته
تن رفته ز منزل عزیزان صد میل
وز دیده خیال رویشان نارفته
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج
و ان الحر لو آذاه جوع
صبور فی تلهبه قنوع
در کأس تو یک جرعه اگر هست بکش
وزکاسه و کاس دیگران دست بکش
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف
در عهده عهد نوبهاریم هنوز
در دیده سپاس پاس داریم هنوز
سرمست ز جام آن نگاریم هنوز
تا فصل بهار در خماریم هنوز
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف
هر دم ز غمت از آن و این آسائیم
در دور بقا از تو بدین آسائیم
چون من بخصال خود وفا آسایم
در وصل تو آن به که چنین آسائیم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف
این زلف شکسته بیدلان می بینی
درهم شده از باد خزان می بینی
دلبند مباش آن ستمها کم کن
اینست سزای ظالمان می بینی