حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
با یار نو از غم کهن باید گفت
لابد بزبان او سخن باید گفت
لا نفعل و افعل نکند چندین سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
در شب چه روی در ره باریکتر از موی
چون روز همی بر در خود راه نبینی؟
چون بر در خود چشم تو بر کوه نیفتد
در چشم کسان چه بود اگر کاه ببینی؟
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
به حل و عقد سخن هم به کدخدایی عقل
هر آنچه کلک تکلف بدو رسد بکنم
به عون ایزد و تأیید بخت و مایه فضل
هر آنچه دست تصرف بدو رسد بکنم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة
با ماه هم منازل و با باد هم لگام
با ابر هم مشارب و با رعد هم زمام
گه روی سوی خلّخ و گه روی سوی مصر
گه خوابگه به یثرب گه آبخور به شام
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة
فقلت لقلبی و الخطوب فنون
تسل فهذا الادلاج جنون
و خل المطایا لا تزایل سرحها
فان نهایات الحراک سکون
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة
تا گردش زمانه وارون بدو چه کرد؟
گیتی چه باخت با وی و گردون بدو چه کرد؟
تا چرخ نامهذب مفتون ازو چه خواست؟
یا بخت ناممیز مجنون بدو چه کرد؟
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب
معلوم نشد که بریشان جهان چه کرد؟
در حق هر دو آن فلک اندر نهان چه کرد؟
با آن جوان و پیر در اثنای کر و فر
گردون سفله طبع خرف ناگهان چه کرد؟
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب
با دل گفتم چو از حضر شاد نه ای
وز بند زمانه یکدم آزاد نه ای
در تجربه های دهر استادان را
شاگردی کن، کنون که استاد نه ای
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو
نه هر که گام تواند زدن ببیدا در
سنان و تیغ تواند زدن بهیجا در
بسوی معرکه غزو مرد وار بتاز
که زن چو مرد باستد بصحن بطحا در
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو
معلوم من نشد که سرانجام او چه بود؟
وز تلخ و شور در قدح جام او چه بود؟
از دست ساقیان تعدی روزگار
حظ دهان و مدخر کام او چه بود؟
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو
پیک قضا بداد بتن ها پیام مرگ
شد استوار در هدف جان سهام مرگ
ساقی مرد افکن احداث روزگار
اندر فکند باده باقی بجام مرگ
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
معلوم من نشد که زمانه کجاش برد
در بزم روزگار کجا خورد صاف و درد
دست امل ورا به کدامین طرف فکند
پای اجل ورا به کدامین زمین سپرد
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
هنگام گل و لاله و ایام بهار است
عالم چون رخ خوبان پر نقش و نگار است
نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است
سوسن به صف اندر پسری سیمعذار است
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
در دیده نه جز نقش خیالت دارم
هر سو که نگه کنم تویی پندارم
یک باطن پر ز اشتیاقت دارم
پیراهن ماتم فراقت دارم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع
این الکرام المؤاخی کنت بینهم
بین لنا این مثواهم و این هم
قالو قضوا نحبهم جلا و قاطبة
لما قضی الدهر بالاجال دینهم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
از بعد آن زمانه ندانم کزو چه خواست؟
چرخش ز حادثات بیفزود یا بکاست؟
از کر و فر بخت بعز ماند یا بذل؟
در جستجوی رزق بچپ رفت یا براست؟
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
ای جهان از تو شیر نر در بر
روزگار از تو یافته هر سر
ای جهان از تو سیرتر در بر
روزگار از تو تافته هر سر
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
افروخته بهر طرف از گل چراغها
چون روی دلبران شده از لاله باغها
امراض حرص و مایه سوداء وداء عجب
بیرون کشیده باده لعل از دماغها
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
بتازی و ترکی بتازی ازین پس
چو بر حلبه عشق لختی بتازی
ببازی در این کوی آخر دل و جان
اگرچه درآئی باول ببازی
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
جان کیست که او رنج گزند تو کشد؟
تن کیست که آسیب کمند تو کشد
دستم چون کمانهای بلند تو کشد
بر پای دهم بوسه چو بند تو کشد