مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸
جهان مسخر حکم خدایگانی باد
هزار سالت درملک زندگانی باد
چو آسمانت بر اجرام کامکاری هست
چو اخترانت در ایام کامرانی باد
معین عدلت توفیق ایزدی آمد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷
دلم را برد زلف مشک رنگش
چه چاره تابرون آرم ز چنگش
بوده تیره شبان دلگیراز آن روی
دلم بگرفت زلف تیره رنگش
به ناخن گررگ جانم زند دوست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸
شد چشم جهان روشن و جانها همه خرّم
از طلعت فرخندهٔ نوئین معظم
آن شیر که با پنجه و بازوی شکوهش
چون پنجه بید آمد سرپنجهٔ ضیغم
وآن شید که در عهد وفاقش نتواند
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰
چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه
که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
به وداع من بیچاره برنجان قدمی
که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
اگر از لطف نهی گام به کاشانه من
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱
روز فطرت چو دست قدرت ساخت
از منی قرطه پرند مرا
حبس صلبم قرارگاه آمد
پس رحم کرد شهربند مرا
زان مضایق چو لطف مبدا خلق
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
ای صاحبی که دست تو در معجز سخا
محسود موج قلزم و ابر بهاری است
دریا ز رشک طبع تو در ناله کردن است
ابر از جفای دست تو در اشکباری است
گردون که پرده ئیست ز زنگار روزگار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱
به فال فرخ و پیروز بخت و طالع سعد
چو مه برآمد شه زاده بر سریر سرور
چراغ دوده سلغر که نور طلعت او
کند فروغ رخ آفتاب را مستور
جم دوم عضدالدین پناه ملک عجم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۰
فلک جناب و ملک خو عماد دولت و دین
توئی که جاه تو شد ملک جاودانی من
به کامکاری تو پشت بخت بنده قویست
که کامکاری تست اصل کامرانی من
ز حرص مدح تو همچون سهیل لرزانست
[...]