ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸
آمد بهار و نوبت صحرا شد
وین سال خورده گیتی برنا شد
آب چو نیل برکهش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد
وان باد چون درفش دی و بهمن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱
طمع ندارم ازین پس زخلق جاه و محل
مگر به خالق و دادار خلق عز و جل
حرام را چو ندانستمی همی ز حلال
چو سرو قامت من در حریر بود و حلل
به طبع رفت به زیرم همی جهان جهان
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸
دوش تا هنگام صبح از وقت شام
برکف دستم ز فکرت بود جام
آمد از مشرق سپاه شاه زنگ
چون شه رومی فروشد سوی شام
همچو دو فرزند نوحاند ای عجب
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱
که پرسد زین غریب خوار محزون
خراسان را که بیمن حال تو چون؟
همیدونی چو من دیدم به نوروز؟
خبر بفرست اگر هستی همیدون
درختانت همی پوشند مبرم
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱
چند کنی جای چنین به گزین؟
چون نروی سوی سرائی جز این؟
چند نشینی تو؟ که رفتند پاک
همره و یارانت، هلا برنشین
چند کنی صحبت دنیا طلب؟
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۲
چو رسم جهان جهان پیش بینی
حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی
به تاریکی اندر گزاف از پس او
مدو کت برآید به دیوار بینی
همانا چنین مانده زین پست از آنی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۷
مردم اگر این تن ساسیستی
جز که یکی جانور او کیستی؟
جانوران بندهش گشتی اگر
مردم تو جوهر ناریستی
رمز سخنهای من ار دانیی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰
بینی آن باد که گوئی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیز گذارستی
نیستی چون سخن یار موافق خوش
گر نه او پیش رو فوج بهارستی
گر نبودی شده ایمن دل بید از باد
[...]