گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

یارب دل من ز سینه ریشان گردان

وز اهل وفا و مهر کیشان گردان

بر خوان کرم اگر چو ایشان روزی

مهمان نسزد طفیل ایشان گردان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

اهلی بگسل ز صحبت هیچکسان

با اهل دلان نشین نه با بوالهوسان

منت مکش از خضر بیک جرعه آب

جهدی کن و خویشرا بسر چشمه رسان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

اهلی که بود خاک ره درد کشان

کوته نظرش نه قدر دانست نه شان

ظاهر نشود ذره وش از پستی بخت

جز در نظر بلند خورشید و شان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

ساقی قدحی ببخش و بیداد مکن

قطع نظر از عاشق ناشاد مکن

جام همه چون صراحی از فیض تو پر

ما را به تواضع تهی یاد مکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

هرگز نشود حسن چنین خوار که من

بلبل نشود ز گل چنین زار که من

هر موی تنم بسته زنار و بتی است

کافر نشود چنین گرفتار که من

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

تا حال من حزین چه خواهد بودن

و انجام ز کفر و دین چه خواهد بودن

گه زهر غمم دهند و گه نوش طرب

تا کاسه آخرین چه خواهد بودن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

ساقی، چو چراغ سحرم زار و زبون

چشمم بعنایت تو بازست کنون

خیز از می کهنه روغنی کن به چراغ

دریاب و گر نه رفتم از دست برون

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

ای یوسف جان درون پیراهن تو

نقد و جهان جوی است از خرمن تو

مقصود زمین و آسمان گر طلبی

گنجیست نهفته در طلسم تن تو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

باد است سخن ز مدح پر باد مشو

وز گفتن زشت هم بفریاد مشو

دشنام و دعا و مدح و ذم باد هواست

از باد هوا ملول و دلشاد مشو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

بسرشت بچل صباح ایزد گل تو

کز صبر خمیر مایه گیرد دل تو

جایی که بدین صبر تو حاصل شده یی

بی صبر مراد کی شود حاصل تو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

گر سفله غنی شود چه جود آید ازو

او جمله زیان است چه سود آید ازو

گویی ز وجود آن خسیس این غرضست

کافعال خسیسه در وجود آید ازو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

هرکس که هوای نفس شد پیشه او

صد خار بلا روید از اندیشه او

مگذار که این خار بلا پهن شود

برکن ز زمین دل رگ و ریشه او

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

زن دوست نداری که بود دشمن تو

واتش فکند همیشه در خرمن تو

چون خون ترا نریزد آخر زن تو

کاول فکند دو شاخه درگردن تو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

چون سبزه نخست بود همسایه سرو

وز همت او بلند شد پایه سرو

امروز ز روی راستی بی روشیست

گر بر سر او نمی فتد سایه سرو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

با اینهمه بی نیازی و حشمت تو

افسوس ز خواری من و عزت تو

در هر نفس است صد هزار ناله

یک ناله نشد قبول در حضرت تو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

گفتی غرضت ز بندگی چیست بگو

درویشی و کهنه ژندگی چیست بگو

عشق تو حیات و زندگی می بخشد

خوشتر ز حیات و زندگی چیست بگو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

ای برقع ماه زلف همچون شب تو

جان بر رخ آب خضر از غبغب تو

از رشک قد تو سرو و بر خاک نشست

در آب و عرق فتاد قند از لب تو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

ما را همه دم هوای یاریست ز نو

سرمستی عشق گلعذاریست ز نو

با موی سفید دل جوانیم زعشق

ای موی سفید تو بهاریست ز نو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

اهلی چو سگ تو شد مشو غافل ازو

هر چند که گردی بودت در دل ازو

تو گلبن خوبیی و او خار رهت

چون دست بدامن تو زد بگسل ازو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

آن دل که نگشته ام دمی خرم ازو

هر روز بتازه دیده ام صد غم ازو

خشنود نه من ازو نه او نیز ز من

بیزار شدست دل ز من منهم ازو

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۲
sunny dark_mode